-
(از اینجا که من میبینم)
سهشنبه 15 اسفند 1402 18:02
دور میدانی که تمام بلوار رو پیش روم میزاشت ایستاده بودم، انگاری که سالها بود که گم شده بودم. حرفها رو میشنیدم و صدای بوق های ممتد تاکسی ای که داشت با بوق مسافر رو قبل از اینکه بخواد مسیرش رو بفهمه سوار میکرد.همه ی اتفاقات ساده پیرامونم داشت خیلی عادی اتفاق می افتاد.ولی حضور خودم رو اونجا احساس نمیکردم،آدمها از کنارم...
-
/قصه زندگی ها/
سهشنبه 15 اسفند 1402 18:01
مرد کنار قفسه کتاب می ایستد و میگردد کتابها را ورق میزند.و کتاب زرد رنگی را بر میدارد,,باز میکند صفحه اول خالی صفحه دوم خالی صفحه سوم خالی,کتاب را میبندد و دوباره باز میکند,صفحه اول خودش صفحه دوم زندگیش صفحه سوم خاطراتش باز میبندد,و باز میکند خالیست,کتاب را بر میدارد و سمت صندوقدار میرود و قیمت کتاب را میپرسد.فروشنده...
-
کافه تاریکی
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:59
کافه تاریکی صندلی گرد و میزد گرد یک قهوه اسپرسو و مردی شبیه به هیچ یک از مشتری ها .همیشه همونجا میشینه. از نظر خودش تنها بازمانده ی نسل خودشه. نسلی که فقط خودش مونده از خودش. گاهی چند بار فنجون خالی رو میبره و میاره پایین. همیشه چند بار صدا میکنه تا یکی بیاد ببینه چرا فنجون خالیه. از نظر اون میدانی که روبروی کافه هست....
-
مسافران شهری
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:59
مرد و زن مینشینند. آقا ساندویچ همبرگر لطفا نصفش کنید. کودکی در حال بازی کردن هست. توپش را میندازد.و مرد بر میدارد. دوباره میندازد. و مرد بر میدارد. کودک لبخند میزند.مرد لبخند میزند. ساندویچتون آماده شده. ممنونم. ساندویچ را میخورند و بلند میشوند زن بیرون میرود تا آشغال های درون سبد را خالی کند. کنار مرد فرکار مردی...
-
مردی شبیه بادکنک
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:57
میدونی چی شده؟نه چی شده؟ من دیشب تو خواب مردی شبیه بادکنک دیدم.دروغ میگی.به جان تو راست میگم . آخه منم دیشب تو خواب مردی شبیه بادکنک بنفش بود انگار یه آدم بود که شبیه بادکنک سرش بود اما تنش شبیه آدم نبود به من میگفت چرا به گل ها آب ندادی. وای دقیقان به من گفت چرا به بلبل ها دونه ندادی.راستی مال من تنش شبیه اتوبوس بود....
-
پسری که دوست داشت پرواز کند...
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:56
پسرک به کنار پنچره میرود و مینشیند.گنجشکی روی بالکن نشسته. میدونم برمیگردی بالاخره میای. رهگذران را در کوچه نگاه میکند.مردی که دستش زنبیلی دارد.پایش را روی زمین میگذارد .یعنی میشه من پامو بزنم زمین پرواز کنم.برم از کنار آدمها رد بشم و اونا رو از ارتفاع بالاتر ببینم.یعنی میشه من پرواز کنم.میخوابد.روی تخت دراز میکشد.در...
-
وسعت دریا وسعت دریا شدن
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:53
رود سمت دریا پیله و پروانه ماند.رود سمت دریا رود چون پیله ای که سنگلاخ را رد کندو به بیکرانه ی وسعت رسد.بال هایت را باز کن تفکرت بالی هست که دریا میتواند بشود.از رود و سنگلاخ تاریکی تا روشنایی.وسعت قلب فرمان مغز و سمت رفتن به دریا شدن.وسعت بال های ذهنیت وسعت دریا که شد.جهان برایت سیم خاردار هست.آسمان با تمام ستاره ها...
-
مرد صفحه ی 22
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:49
مرد صفحه ی 22 کتاب را باز میکند.سطر اول را تیک میزند.میبندد.کنار پنچره مینشیند.و فنجان قهوه را بالا میبرد میریزد روی صفحه ی 22.کتاب بسته هست صفحه 22 باز هست.مرد داخل صفحه ی 22 میشود.همه جا قهوه ای هست.با یک کلمه روی جمله را پاک میکند جمله رنگ پخش میکند.دوباره یک کلمه دیگر بر میدارد و میکشد روی کلمه بعدی میفتد در سطر...
-
طباخ و مشتری ناراضی-داستان کوتاه
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:48
مرد کنار میز صدایش را بلند میکند.چی شد غذای ما! مرد کله را از آب داغ در می آورد و با دستش گوشت را در کاسه میریزد و پهن در چربی و گوشت کاسه را بر میدارد پیشخدمت و نوشابه ای باز میکند.و روی میز میگذارد.چه عجب گفتم گوسفند رفته مهمونی! مرد ته لبخندی تحویل مشتری میدهد.نان را بر میدارد و تکه بناگوشت را میگذارد در ان و...
-
حسام الدین شفیعیان-کتاب فانوس
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:47
-
فانوس-112
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:45
پس متنی به عنوان مثال 1500 سال روی زمین مانده حال 1500 سال آن کاغذ سالم مانده.مثال هفتصد سال کاغذ روی زمین مانده آیا آن کاغذ متن داخلش سالم مانده.کلمات ماندن. تغییر نیافته. این بستگی دارد کجا مانده باشد.و محفوظات ماندن آن کجا بوده باشد. چه کتب های پنهانی هست که رو نشده اصلان.و چه گنجینه هایی که رو نشده. و در کتابخانه...
-
فانوس-111
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:44
در جهان و کلیت آن هیچ امری بیهوده آفریده نشده است.اگر منظومه شمسی.سیارات.کهکشان و این کره زمین و مریخ و کره و سیارات جدید که کشف میکنند و سیاره مشتری و...همه اینها نظم آفرینش هست.نمیشود گفت سیاره ای بیخود بی جهت افریده شده. و حال زمین مگر بیخود و بی جهت هست.همانقدر که زمین با جهت آفریده شده. همانقدر سیارات با جهت و...
-
فانوس-110
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:43
تعالیمی که زندگی ساز باشد و در بر آن تعالیم انسان به تواند به آرامش برسد تعالیمی هستند که در آن حکمت ها و آموزه هاست.تعالیمی که در آن بتوان به حکمت ها رسید. تاریخ با تمام انبوه دانش و دانشمندان با تمام رسیدن ها یک امر را به انسان رهنمود میکند و آن فرمانبرداری از خداوند هست. تاریخ ادیان همه به یک نقطه واحد میرسند ادیان...
-
/پشت کمپوت کنکور/
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:38
فرنگیس که خیلی دلنگیز میخواست فردا بره کنکور تو اتاق دست به هدفون داشت دقیقان کجایی رو گوش میداد که بابا پاتک زد تو اتاق . فرنگیس کتاب رو مثل فرفره انداخت بالا هدفون زیر تخت. بابا گفت داری انگلیسی بلغور میکنی تا فردا تمرین پیوسته کنکورو فتح کنی. گفت العجبا دقیقان همین بابا منتها یدستم فیزیک کوانتونومیو اون دستم لغات و...
-
/عشق سالهای کلم/
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:38
/عشق سالهای کلم/ کلم قربون که اسمشو تغییر داده بود به جک تراولتا کنجی تصمیم گرفت بره به تولید ساخت کشتی غرق نشو چرا آخه غرق میشی که خط تولید پلاستیکی اونو با موفقیت تمام از خراب شدن 95 درصد محصولات به 5 درصد اون به اتمام رسوند و تصمیم گرفت بره خواستگاری کوکب که اونم اسمشو تغییر داده بودو گذاشته بود گل میخک رفت در...
-
قلی و بیژن به سینما میروند...
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:37
قلی که خیلی خوشحال بود رفت پیش بیژن گفت بیا بریم سینما یه فیلم آوردن هالیوودی منتها تو ایران ساختن. گفت اسمش چیه. گفت زاپاتا داخلی.گفت کمی از فیلم بگو.گفت برنده اسکیت طلایی شده.گفت اه شوخی میکنی. گفت هئیت داوران به کارگردان فیلم بیلچه نقره ای دادند.تازه به بازیگر نقش اول فیلم هاونگ برنزی.گفت این فیلم دیدن داره بزن...
-
قلی در اورشلیم
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:37
قلی که میخواست مسافرت برود کوله اش را برداشتو و نقشه را چپه گرفت جای ونیز از اورشلیم سر در اورد.که یدفه دید گذاشتنش کف دیوار.گفت چکار میکنید. دید زبونشو بلدن. گفتن میگردیمت.گفت چرا دور کمرمو میگردید. گفتن میخوای خودتو بترکونی.گفت مگه من بادکنکم.گفتند این چیه دور کمرت. گفت کلیه بند ونیز سرده بستم نچایم.گفتن زیرش چیه....
-
مردی با پاپیون یا مرد عنکبوتی
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:36
مردی با پاپیون روی تراس خانه اش ایستاده بودو داد میزد ای مردم بدانید من مرد عنکبوتی هستم و زرو هم هستم.مردم جمع شده بودند و به سخنان مرد گوش فرا میدادند.مردی داد زد اگه تو زرو هستی چرا پاپیون داری.مرد حیرت زده شد و گفت پاپیون خب لباس زرو ندارم. لباس مرد عنکبوتی هم ندارم. منتها پاپیون که دارم.مردی دیگر داد زد اگه تو...
-
قلی و ماجراهای یک روز که صبح از خواب پاشد
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:35
ننه قلی صبح خروس خون که دید هنوز طلوع آفتاب به چشمان ننه روئت نشده گفت قلی بیدار شو مگه نذر نکردی اگه بری کلاس سوم میری مسجد نماز میخونی ده مرتبه.گفت ننه خوب شد بیدارم کردی شلوار گل بنفشیشو پوشیدو خواب آلود زد بیرون رفت اشتباهی در کلیسا باز بود داشتن گیاهانو حرص میکردن رفت تو .کشیش نبود اما سرایدار گفت کجا میری آقا...
-
محله زامبی ها
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:35
قلی که با صدای بیست تا خروس از خواب بلند شد رفت تو آشپزخونه و چایی سرد با پنیر سبز خورد و رفت کفش فوتبالیاشو پوشید و زد تو خیابون که با دیدن بیژن سرجاش دهانش کج و باز و نیمرخ شد.بیژن چرا این شکلی شدی اه کامبیز جشن فالوده بودم نمیبینی موهامو شاخی زدم فقط دوتا تار مو بافتم دو لاخشو بهم چسبونده شدم شاخ زامبی های محل تازه...
-
حل تمام مشکلات قلی با بیژن آچار مغز فرانسه
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:34
قلی که دندون درد گرفته بود زنگ زد بیژن گفت دکتر خوب سراغ داری , گفت چه دکتری گفت دندانپزشک گفت چقد پول داری گفت پنچاه هزار تومان.گفت فکر میکنی دندونت چکار شده گفت تیر میکشه.گفت عجب دندان عجیبی اون حداقل تیری که میکشه یک میلیون بالا رفته.گفت اشکال نداره. یک دامپزشک سراغ دارم اونم ستاره دار شده به گربه واکسن اشتباهی زده...
-
روزی که کاهو و کلم خربزه را دیدند...
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:33
کاهو که با کلم ازدواج کرده بود و بچشون شده بود هویج رفتن پیش پزشک گفتن بچه ما چرا کلم نشد یا یه کاهوی رشید.پزشک که هندوانه بود.نگاهی کرد به هر دوشون گفت ازدواج فامیلی همینه دیگه.میخواستین بچتون براد کاهو بشه. یا نمیدونم کلم پیت .گفت ولی نسخه دارم براتون.گفتن چی؟ گفت از در که رفتید بیرون برید پرورشگاه و یه بچه کاهو یا...
-
سهراب و پیشرفت
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:33
سهراب که دید برای محل انتخابات برگزار کردند رفت و با شلوار لی ثبت نام کرد.انتخابات با اختیارات بسیار زیاد بود. سهراب برگه رو خوند برداشتن آجر از وسط کوچه. اگر الی رو دیدی به ما بگو.درباره قلی چه فکر میکنی.کرکره مغازه رو کمک کن بره بالا.مبادا پیرزن محل زنبیل رو تکو تنها ببره تو مدیر محلی میتونی ببری.کمک به تیر چراغ برق...
-
مسابقه کشک استعداد
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:32
توی محله کامران و بیژن اینا مسابقه برگزار کرده بودند و اسپانسر هم قصابی محل به برگزیده این مسابقه دم شتر طلایی پشت کارد نزده اصل شترهای این محل و آن محل رو اهدا میکند به بهترین استعداد محله قلی مرزن آباد شمالی دوم همه استعداد های محل جمع شدند و بیژن با شلواری از خانه با راه راه گل های بنفشه آمد جلو و گفت من آخر این...
-
قلی و شام چی بود آخر...
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:31
قلی که کلی سوال دینی و غیره تو ذهنش انباشته بود و فهمید حاج آقا مسئلتن میخواد بیاد مسجد پاسخگویی به سوالات دینی مردم کنه.پاشدو تیز پرید کفشاشو پاش کردو رفت مسجد اونم ردیف اول نشست. حاج آقا گفت سوال کنید. قلی گفت سوال دارم. گفت بپرس ای پسر میخوام بدونم شام آخر چی بود؟ حاج آقا که دید سوال رفت تو زمینه مسیحیت گفت پسرم از...
-
آقای هویج و آقای کاهو
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:30
آقای هویج و آقای کاهو که کاندید محله شده بودند با دو بنر تبلیغاتی و تیتر بزرگ کاهو رد صلاحیت شد چون تلخ بود.و آقای هویج رد صلاحیت شد چون اتو کشیده نبود پا به عرصه جمع آوری رای کردند و جمعیت کاهو ها و کلم ها و خربزه ها و هندوانه ها گفتند پس دو نفر رد صلاحیت شدند ما به کی رای بدیم.گفتند بریم سوال کنیمو رفتند سوال کردند...
-
/پنلوپه و جهانگردی/
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:29
/پنلوپه و جهانگردی/ پنلو په که میخواست جهانگردی کنه قصد کرد بره پیاده جهانو بگرده نقشه ای که برداشت مناطق رو اشتباه زده بود جای قسطنطنیه و برکینافاسو از جزیره آدمخوارا در اومد یکی با استقبال زیاد و خوشحالی اومد سمتش لبخند زد گفت عجب آدم های خوبین ببین چه استقبالی کردن و گفتن تو اهل کجی هستی گفت من از کشور اونجا اومدم...
-
/مرد قوی وارد جنگل میشود.../
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:28
/طنزنویسی/ /مرد قوی وارد جنگل میشود.../ روزی مردی قوی و سرسخت وارد جنگلی شد که در آن جنگل همه آدمخوار بودند.آدمخوارها با دیدن مرد قوی خوشحال شدند و گفتند امروز آبگوشت قلم مرد قوی میخوریم.مرد قوی که شنید رفت وسط آدمخوارها گفت .مرا میخواهید بخورید. گفتند نه چرا به دلت بد راه میدی. ما نمیخوام تو رو بخوریم که ما میخوام...
-
شمعی روشن
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:27
وقتی شهر سوسوی چراغی میشود اتاقک ها حرف میشوند شهر هم با تمام آهنی بودن قلب هایی دارد اگر شمعی روشن کنیم برای درون روشنایی تن خود فکر را جوانه زنیم و درون هم پیچک سر زدگی همیشه برای دیدن یک اتفاق خوب باید ساعت را نگاه کرد و من ایمان دارم به رویش فصلی نو در تفکر جای جای اتاقک های خود درون فکری خود کنده از درون در فکر...
-
رود در وسعت مهربانی به دریا
سهشنبه 15 اسفند 1402 17:26
به وسعت خیال تو دریا میشوم.و در نگاه تو رودی به سمت مهربانی میشوم. در کلام تو چسمه سار نور میشوم. و با تارپودی از زندگی سوی او میشوم.زندگی فرصت یکباره ی لبخندهاست. من برای تو شکوفه ای از غزل های او میشوم. و در خیال تو آرزوی رسیدن به تمام آرزوهایت میشوم.