قلی که میخواست مسافرت برود کوله اش را برداشتو و نقشه را چپه گرفت جای ونیز از اورشلیم سر در اورد.که یدفه دید گذاشتنش کف دیوار.گفت چکار میکنید. دید زبونشو بلدن. گفتن میگردیمت.گفت چرا دور کمرمو میگردید. گفتن میخوای خودتو بترکونی.گفت مگه من بادکنکم.گفتند این چیه دور کمرت. گفت کلیه بند ونیز سرده بستم نچایم.گفتن زیرش چیه. گفت شکم. گفتن در بیار. در اورد. گفتن این چیه. گفت نافمه.گفتن داخلش چیه. گفت هنوز کشف نکردم. گفتند ما کشف میکنیم.انگشت یارو رفت تو ناف گردوند آورد بیرون. گفت پاکه ترکوندنی نیست. گفت مگه تو نافم میترکونن. گفتند همه جا و ناف یکجا ناف مرکز ترکوندنه.گفت ونیزم چقد سختگیری هست. توریست میاد فکر میکنن گفتند تروریستی پس. دستبند زدند بردند استخبارات اورشلیم.بازجو اومد مقابل قلی نشست. گفت از کجایی. گفت مرزن اباد.گفت مرزن اباد کجای نقشه جغرافیای جهانه. گفت مرزن آباد خود نقشه جهانه. گفتند چجوری و چرا اورشلیم.گفت اَ شلیم کجاست. من تو ونیزم. گفتند چجوری گیت اول ورودی رو رد کردی. گفتند تو رد شو برو با مایی. گفت چشمم روشن چرا. گفتند تو رد هستی نیاز به برگشت نداری بعدم اورشلیم گفتند نیاز داره به شخصی مثل تو. خیلی غمناک بودند.گفت تو نیروی کدوم کشوری. گفت از برو بچ مرزن ابادم اونجا بقالی دارم. کل مواد غذایی از عدس. ماش. لپه. و نخود. گفتند اه اه نخود پس نخود رمزه.گفت تو مرزن اباد رمز نیست ولی زحمتکشان نخود فروش هم هستند. گفتند دیگه چی تو مرزن آباد دارید. گفت هر چی بخواد داریم. شما چی دارید. گفتند اینجا ما سوال میکنیم.اسم پدر.قل قلی.اسم مادر-قوقولی.اسم برادر.فلفلی. اسم خواهر .زد تو گوش بازجو. بازجو مات موند.گفت ببندیدنش به درب آهنی. گفت مگه مریضید ببندید به در همینجا راحتم. گفتند ما ناراحتیم.خلاصه بستنش با نخ هی تو بینی سبیل چخماخی.گفت همه چی رو میگم. گفتند حالا سر عقل اومدی باز کردند رو صندلی نشست گفت بگو .گفت من از مرزن آباد اومدم برای ونیز اما شانس بدم تو شهر شما سر در اوردم. گفتند ببندینش. باز بستن. سبیلاشو میکشیدند .گفت همه رو میگم. باز کردن گفت ما خود تروریستیم.اصلان ما ترکوندن اصلیم.ما خود ترکوندینیم فقط دیگه به در نبند.گفتند آزادش کنید دیوانه هست.بعدم با دربست بفرستید مرزن اباد.قلی بین راه حس جکی جان پیدا کرد همه رو زد فرار کرد. همینجور که فرار میکرد سر از یه جایی در آورد همه با دیدن قلی شروع کردن به کف زدن.که مردی با بلندگو گفت اینک بانتوخ شلیخ موخ با صدای طلایی اش همه ما رو مهمون میکنه. قلی رفت بالا اعتماد به نفس . شروع کرد فارسی خوندن.معنای خاصی داشت آهنگ میگفت مرزن اباد کجایی دقیقان کجایی مرزن تو بی من کجایی. که دید پوست نارنگی میاد وسط صورتش.گفت ممنونم که منو در این جا حمایت کردید. گفت معلومه خوششون اومده که پوست نارنگی پرت میکنن. گفت اگه بخواد بعدی رو بخونم.شروع کرد به خوندن کفش میومد تو صورتش.خلاصه قلی با دعوت یک مرد ریش بلند رفت تو مایه های گفتمان بین تمدن ها. قلی رو گذاشتن وسط میز.گفتن برامون حرف بزن. قلی گفت اگه قیمت ماست ارزانتر بشه میتوانیم بحران ماست رو حل کنیم.چون تو مرزن آباد ماست خیلی گرونه. و همه مشکل زندگی ما ماست هست.دید شروع کردن دست زدن. گفتند از ماست بگو. اما از مشکلات اورشلیم نگو.گفت تا صبح براتون حرف ماستی میزنم. گفتند تو به عنوان نخست وزیر گفتگوی بین مردم اینجا و مرزن آباد انتخاب شدی. تو کاندیدای صلح ماستی و حرف راستی هستی.قلی گفت به شرطی که ما ماست صادر کنیم.ریش وارد کنیم. گفتند چرا ریش. گفتند بحران قلم مو توی مرزن آباد زیاده ریش شما هم بلنده چیزی از ریشتون کم نمیشه به ما هم بدید ما قلم مو بسازیم.گفتند ریش ما برامون حکم جونمونه. گفت چه آدمای ریش دیده ای.گفتند مگه تو مرزن آباد شما ریش ندارید.گفت ما اونجا تریپ مایه رومی کار میکنن. همه میزنن.میگن تریپ رومی مد شده.الان صورت صاف تو مرزن آباد حرف اولو آخرو میزنه.گفتند ما ماست شمارو میگیریم. جاش کمپوت نتانیاهو میدیم بهتون. گفت کمپوت نتانیاهو چیه؟گفت نتانیاهو همه چی میزنه تن ماهی نتانی نشان کنسرو سالاد عبری ماتانی نشان هی اسمشو تغییر میده مالیات نده زرنگه ها برند نشه براش بهتره. یک زرنگیه.گفت کنسرو دونالدم دارید.گفتند دونالد الان دیگه نمی صرفه بورس نیست.کنسرواش تاریخ مصرفش گذشته. خلاصه توافق نرسیدنو قلی رو دیپورت کردنو ستاره هم زدن روش ستاره دار هم شد فرستادند با پرواز به مرزن آباد..قصه ما به سر رسید قلی به مرزن نرسید...
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان