ننه قلی صبح خروس خون که دید هنوز طلوع آفتاب به چشمان ننه روئت نشده گفت قلی بیدار شو مگه نذر نکردی اگه بری کلاس سوم میری مسجد نماز میخونی ده مرتبه.گفت ننه خوب شد بیدارم کردی شلوار گل بنفشیشو پوشیدو خواب آلود زد بیرون رفت اشتباهی در کلیسا باز بود داشتن گیاهانو حرص میکردن رفت تو .کشیش نبود اما سرایدار گفت کجا میری آقا پسر گفت میرم نماز صبح بخونم. گفت نماز تشکیل نمیشه. گفت چجوری مسجدیه که نماز صبح توش خونده نمیشه. گفت فکر کنم اشتباهی اومدی. دید یک پروانه داره میپره تو هوا در فاصله کوتاه با باغچه دوید دنبال پروانه گفت سرایدار کجا میری گفت دنبال پروانه که از تو داخل کلیسا سر در آورد گفت چه مسجد با کلاسی دارن نگاه کن شمع داره عکس کی هست اون چقد شبیه کی هست هر چی فکر کرد به ذهنش نرسید گفت این مسجد همون مسجدیه که قلی دلنگیز توش نماز میخونه.که سرایدار اومد گفت آقا پسر اینجا کلیسای نه مسجد گفت کلیسا چیه.گفت هیچی زیاد فکر نکن میخوای بری مسجد گفت نه من میخوام بدونم کلیسا چیه. توضیح براش داد گفت اگه بشه اشهد بخونم منم کلیسایی بشم.گفت من فقط کلیسا رو برات توضیح دادم کاش مسیحیت رو هم توضیح میدادم.گفت نمیشه که گفت چرا گفت تو مسلمانی گفت مگه شما چه دینی دارید گفت من سرایدارم منتها دینم مسیحیت هست افتخاری میام. گفت میشه منو وسط باغچه بکارید خیلی قشنگه اینجا نقش راهنمای درب ورودی بشم.گفت اختیار دارید شما اگه میخوای بری مسجد در اون سمت بازه تا داستان نشده برو خب. گفت داستان چیه. گفت الان کمیته بیاد ببینه میبرت قاپونی .گفت چرا گفت براشو گفت براش گفت من نمیرم صبحانه بده میرم.گفت چی دوست داری گفت اسپاگتی با آبگوشت گفت فکر کنم کمیته بیاد تو رو نبره قاپونی .گفت من رفتم اصلان نخواستم همون نماز صبح میرم اونجا خرما هم میدن. گفت رفتی درم ببند.خلاصه قلی رفت مسجدو نماز خوند دید نه خرما خبری نیست.که دید دارن برا جبهه ثبت نام میکنن. رفت جلو گفت من قلی 20 ساله هستم. گفتن خب گفت میخوام برم خط مقدم گفتن عجله نکن بیا حالا بشین. گفت منم گزینش کنید.گفتند باشه گفتند اسم و فامیلو خلاصه دینت چیست گفت کلیسایی هستم.گفتند دین جدیده. گفت نه صبح رفتم دم در رفتم تو پروانه دیدم دنبالش رفتم کلیسایی شدم.گفتند اما تو مسیحی نیستی. گفت خب پس چیم. گفتند نماز میخونی گفت گاهن دو رکعتی باشه آره طولانی تر نه. گفتند جبهه میخوای بری انگیزه تو چیست. گفت میخوام برم صدامو قاپونی بیارم تحویل رزمندگان اسلام بدم. گفتند انگیزه بزرگی داری اما آموزش چی دیدی گفت پرش از دیوار.پرش از دم در تا کلیسا.پرش با موتور.پرش با پروانه. پرش با اسب پرش با خودم کلان پرشی هستم. گفتند جهشی هستی. گفت کدوم جبهه میبرید گفتن کجا دوست داری گفت جبهه برزیل.گفتند جبهه اونجا جنگ نیست گفت میرم جنگ راه میندازم.فقط منو بفرستید.گفتند اونجا الان صلحه. گفت اگه بشه منو بفرستید برزیل اموزش ببینم برگردم جبهه اسلام.گفتند نمیشه. گفت اصلان جبهه نمیرم. رفتم. گفتند رفتی درم ببند.رفت خونه مادرش گفت پسرم امروز چه دستاوردی داشتی. گفت کلیسا رفتم. برزیل رفتم. جبهه رفتم. نماز رفتم. خلاصه رفتم.گفت زیاد نرو میفتی.مادر قلی پاشد برا پسرش صبحانه آورد گفت بخور پسرم پنیر با آبگوشت دیروز مونده بود آوردم گفت ننه صبحانه خارجی میخوام گفت چی میل داری گفت نیمرو با زرده برزیلی.گفت میگم برات از قلی آباد بیارن پسرم. گفت قلی اباد یک مغازه داره که ازش بیاری. گفت قلی تو به سرزمین پدریت بی احترامی کردی برو کارتن خواب شو.گفت قلی آباد نمیرم میرم برزیل گفت پس برو. رفت چمدان پر کرد رفت فرودگاه که بلیط بگیره گفتن کجا گفت بلیط میخوام صندلی جلو برم برزیل گفتن مدارک شناسنامه در آورد بردنش اتاق معاینه پزشکی. که دکتر گفت مشکلی نداره درب خروجی راهنمایی بشه.خلاصه رفت سوار مینی بوس خطی شد رفت قلی اباد. میگن قلی سالها بعد تو قلی اباد دنبال یک اسب میکرده از یک خانه سر در اورده رفته تو اونجا آثار باستانی دیواری دیده الان موزه قلی ابادو کاشفشو قلی جک قلی جکی گذاشتند چون خواست بره برزیل اما بردنش در خونه ننه تحویلش دادن. قلی سالها تلاش کرد بره برزیل اما با این آرزو پیر شده الان و الانم تو مسابقات محلات تو مچ اندازی نفر دهم شد لوح تموم شده بود بهش تندیس پروانه یخی پیشنهاد دادن گفت منو ببرید خونه من دیگه تندیس نمیخوام گفتن تندیس بهتره گفت میخوام برم ترک تحصیل کنم برم دانشگاه.گفتند در خروجی اونوره رفتی درم ببند...