حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

قلی و ماجراهای یک روز که صبح از خواب پاشد

ننه قلی صبح خروس خون که دید هنوز طلوع آفتاب به چشمان ننه روئت نشده گفت قلی بیدار شو مگه نذر نکردی اگه بری کلاس سوم میری مسجد نماز میخونی ده مرتبه.گفت ننه خوب شد بیدارم کردی شلوار گل بنفشیشو پوشیدو خواب آلود زد بیرون رفت اشتباهی در کلیسا باز بود داشتن گیاهانو حرص میکردن رفت تو .کشیش نبود اما سرایدار گفت کجا میری آقا پسر گفت میرم نماز صبح بخونم. گفت نماز تشکیل نمیشه. گفت چجوری مسجدیه که نماز صبح توش خونده نمیشه. گفت فکر کنم اشتباهی اومدی. دید یک پروانه داره میپره تو هوا در فاصله کوتاه با باغچه دوید دنبال پروانه گفت سرایدار کجا میری گفت دنبال پروانه که از تو داخل کلیسا سر در آورد گفت چه مسجد با کلاسی دارن نگاه کن شمع داره عکس کی هست اون چقد شبیه کی هست هر چی فکر کرد به ذهنش نرسید گفت این مسجد همون مسجدیه که قلی دلنگیز توش نماز میخونه.که سرایدار اومد گفت آقا پسر اینجا کلیسای نه مسجد گفت کلیسا چیه.گفت هیچی زیاد فکر نکن میخوای بری مسجد گفت نه من میخوام بدونم کلیسا چیه. توضیح براش داد گفت اگه بشه اشهد بخونم منم کلیسایی بشم.گفت من فقط کلیسا رو برات توضیح دادم کاش مسیحیت رو هم توضیح میدادم.گفت نمیشه که گفت چرا گفت تو مسلمانی گفت مگه شما چه دینی دارید گفت من سرایدارم منتها دینم مسیحیت هست افتخاری میام. گفت میشه منو وسط باغچه بکارید خیلی قشنگه اینجا نقش راهنمای درب ورودی بشم.گفت اختیار دارید شما اگه میخوای بری مسجد در اون سمت بازه تا داستان نشده برو خب. گفت داستان چیه. گفت الان کمیته بیاد ببینه میبرت قاپونی .گفت چرا گفت براشو گفت براش گفت من نمیرم صبحانه بده میرم.گفت چی دوست داری گفت اسپاگتی با آبگوشت گفت فکر کنم کمیته بیاد تو رو نبره قاپونی .گفت من رفتم اصلان نخواستم همون نماز صبح میرم اونجا خرما هم میدن. گفت رفتی درم ببند.خلاصه قلی رفت مسجدو نماز خوند دید نه خرما خبری نیست.که دید دارن برا جبهه ثبت نام میکنن. رفت جلو گفت من قلی 20 ساله هستم. گفتن خب گفت میخوام برم خط مقدم گفتن عجله نکن بیا حالا بشین. گفت منم گزینش کنید.گفتند باشه گفتند اسم و فامیلو خلاصه دینت چیست گفت کلیسایی هستم.گفتند دین جدیده. گفت نه صبح رفتم دم در رفتم تو پروانه دیدم  دنبالش رفتم کلیسایی شدم.گفتند اما تو  مسیحی نیستی. گفت خب پس چیم. گفتند نماز میخونی گفت گاهن دو رکعتی باشه آره طولانی تر نه. گفتند جبهه میخوای بری انگیزه تو چیست. گفت میخوام برم صدامو قاپونی بیارم تحویل رزمندگان اسلام بدم. گفتند  انگیزه بزرگی داری اما آموزش چی دیدی گفت پرش از دیوار.پرش از دم در تا کلیسا.پرش با موتور.پرش با پروانه. پرش با اسب پرش با خودم کلان پرشی هستم. گفتند جهشی هستی. گفت کدوم جبهه میبرید گفتن کجا دوست داری گفت جبهه برزیل.گفتند جبهه اونجا جنگ نیست گفت میرم جنگ راه میندازم.فقط منو بفرستید.گفتند اونجا الان صلحه. گفت اگه بشه منو بفرستید برزیل اموزش ببینم برگردم جبهه اسلام.گفتند نمیشه. گفت اصلان جبهه نمیرم. رفتم. گفتند رفتی درم ببند.رفت خونه مادرش گفت پسرم امروز چه دستاوردی داشتی. گفت کلیسا رفتم. برزیل رفتم. جبهه رفتم. نماز رفتم. خلاصه رفتم.گفت زیاد نرو میفتی.مادر قلی پاشد برا پسرش صبحانه آورد گفت بخور پسرم پنیر با  آبگوشت دیروز مونده بود آوردم گفت ننه صبحانه خارجی میخوام گفت چی میل داری گفت نیمرو با زرده برزیلی.گفت میگم برات از قلی آباد بیارن پسرم. گفت قلی اباد یک مغازه داره که ازش بیاری. گفت قلی تو به سرزمین پدریت بی احترامی کردی برو کارتن خواب شو.گفت قلی آباد نمیرم میرم برزیل گفت پس برو. رفت چمدان پر کرد رفت فرودگاه که بلیط بگیره گفتن کجا گفت بلیط میخوام صندلی جلو برم برزیل گفتن مدارک شناسنامه در آورد بردنش اتاق معاینه پزشکی. که دکتر گفت مشکلی نداره درب خروجی راهنمایی بشه.خلاصه رفت سوار مینی بوس خطی شد رفت قلی اباد. میگن قلی سالها بعد تو قلی اباد دنبال یک اسب میکرده از یک خانه سر در اورده رفته تو اونجا آثار باستانی دیواری دیده الان موزه قلی ابادو کاشفشو قلی  جک قلی جکی گذاشتند چون خواست بره برزیل اما بردنش در خونه ننه تحویلش دادن. قلی سالها تلاش کرد بره برزیل اما با این آرزو پیر شده الان و الانم تو مسابقات محلات تو مچ اندازی نفر دهم شد لوح تموم شده بود بهش تندیس پروانه یخی پیشنهاد دادن گفت منو ببرید خونه من دیگه تندیس نمیخوام گفتن تندیس بهتره گفت میخوام برم ترک تحصیل کنم برم دانشگاه.گفتند در خروجی اونوره رفتی درم ببند...

محله زامبی ها


قلی که با صدای بیست  تا خروس از خواب بلند شد رفت تو آشپزخونه و چایی سرد با پنیر سبز خورد و رفت کفش فوتبالیاشو پوشید و زد تو خیابون که با دیدن بیژن سرجاش دهانش کج و باز و نیمرخ شد.بیژن چرا این شکلی شدی 

اه کامبیز جشن فالوده بودم نمیبینی موهامو شاخی زدم فقط دوتا تار مو بافتم دو لاخشو بهم چسبونده شدم شاخ زامبی های محل

تازه کجای کاری تو جشن فالوده یک پسره اومده بود بهش میگفتن تک چرخ زامبی ها خروس رو کلش خشک کرده بود با درخت چنار و کنارش پارک  سبزی کاشته بود رو پیراهنش هم عکس سنگ قبر بود روش نوشته بود بتراش ای آرایشگر بتراش ای آرایشگر سنگی از کله من روی مزارم بتراش روی سنگ قبر من عکس  جشن فالوده رو بتراش.

تازه تو جشن آهنگای سده دویست و بیست و دو هجری نه قمری نه شمسی کوکبی گذاشته بودن پسره اونقدر بریک زد بهم پاپیون شد بردنش برا بازی فیلم نقش پاپیون

تازه وسط جشن دو نفر فوتی داشتن میگفتن کی از همه مرگبار تره پسره با سر رفت تو شیشه وقتی بردنش بای بای میکرد گفت  وصیت میکنم بهتون جشن فالوده نیاد و همونجا که پیام اخلاقی رو داد ایستاد و بعد همینجور که داشت میمرد یک بریک زد ولی باز نمرد نشست یک دست کله پاچه وسط جشن خورد بعد مرد.

شاخ جشن اعلام کرد هیچ مشکلی نیست و این امر طبیعیه و تازه اگر جشنی فوتی نداشته باشه باید اون جشنو گل بگیرن درشو. که یدفه  خودشم افتاد مرد. بعد شاخ بعدی اومد گفت این مردنی نیست خودشو لوس کرده پاشد زد تو گوشش گفت پشت سر مرده حرف نزن خلاصه یک جشنی بود الان که من اومدم بیرون نود و دو درصد مغزم رد داد الان فکر میکنم اینجا الکیه و ما توی دنیای خیالی زندگی میکنیم. بعدشم شام چی دادن فکر میکنی پیاز با سالاد کاهو با سالاد مربا اصلان ایده پشت ایده نیم ساعت حالت دل درد داشتم اومدم بمیرم شاخ مجلس گفت این لوس بازیا اینجا در نیاری بمیری اینا که میبینی مردن نمردن اینجا رسم اینه که شاخ ها هر هفته دو سه مرتبه میمیرن بعد سس گوجه در آورد پاشید رو خودش و اومد وسط مجلس گفت هر کسی سس دوست داره شماره حساب دویست و دو بقیشو بدو بریزه سس و سس انار هفته بعد با مرگ صد در صد طبیعی با هفت درصد بهداشتی استرحتی  لیزه هست خلاصه بابای صاحب مجلس که اومد همه رو از یک کنار یک دو گوشی زد و بیرون کرد ردی که می بینی رو صورتمه یک اثر هنری نیست رد پنگال گرگه. باباش هر دستش بیست میلیون میرزید چهل  و پنجاه کیلو گوشت تو دستاش مخفی بود. وقتی زد فکر کردم اینجا سانفراسیسکوست وقتی بخودم اومدم تو محله شلغم آباد  بودم.خلاصه کامبیز  محله رو میخوام زامبی کنم گفتم مدل خرچنگ های مردابی بیارن با مدل مارپله و کلنگ رو سر اون آخرشه زامبی هم نباشی  میشی خود زامبی کلنگ  رو سر مدل مو جدیده بیل مویی همون مدل بیل گیتس بیل سیبو انار مخلوط میشه هفتاد میوه بعد رو سر میپاشن  تمام اسکلت حتی تو  کف کله حیاط خلوت پشت سر شیروانی جلوی سر مزرعه رو به  آستانه ای از فصل سرد. خلاصه به سراغ من اگر می آیی با خود بیل بیار مبادا ترک بردارد نازک نارنجی دلم اینگونه بود که زامبی خودش استعفا داد و از اینجا به بعد شد لامپی بعد متحول شده بود عجیب سر ظهر تخمه با آبگوشت میخورد منتها زامبی اینجا فهمید باید اینقدر خودشو درون معده ای برون کله ای و لباسی عجیب کنه که اگه شده رو کلش تلویزیون بکاره بشه زامبی شاخ محل خلاصه بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود ماست بود داستان ما ماست بود دوغ نبود و اینجا نقطه رو گذاشتیم و داستان ما به سر رسید کلاغه به فالوده نرسید.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

حل تمام مشکلات قلی با بیژن آچار مغز فرانسه

قلی که  دندون درد گرفته بود زنگ زد بیژن گفت دکتر خوب سراغ داری , گفت چه دکتری گفت دندانپزشک گفت چقد پول داری گفت پنچاه هزار تومان.گفت فکر میکنی دندونت چکار شده گفت تیر میکشه.گفت عجب دندان عجیبی اون حداقل تیری که میکشه یک میلیون بالا رفته.گفت اشکال نداره. یک دامپزشک سراغ دارم اونم ستاره دار شده به گربه واکسن اشتباهی زده شده خرس.گفت همون خوبه بریم.رفتند دیدند هیچکسی تو نوبت نیست. پارکینگ خالیست. رفت نشست چهار پایه.دکتر  ستاره داریان با لباس قصابی اومد تو. دستش آجر بود یه آینه.گفت هیچ نترس اصلان خطرناک نیست با آجر گذاشت تو صورت قلی.گفت تمام شد بیژن جان نصف دندان های قلی ریخت تو دهنش.قلی افتاده بود گفت بی حسی موضعی الان حالش جا میاد.پاشد قلی. دکتر قلابچیان ستارداریان آتل بست صورتشو و زیرش یک آتل دیگه فک اومد سرجاش باز افتاد از جاش.خلاصه چهار ساعت و دو دقیقه بعد قلی  رفت تو آینه نگاه کنه دندونش چی شده که دید تمام دندوناش ریخته زد زیر گریه زنگ زد بیژن من دیگه دندون ندارم. گفت چقد پول داری گفت فقط  پس اندازم الان از قلک در آوردم سی هزار تومن گفت اشکالی نداره.رفتند پیش دکتر ستاره دار ارشد فندقچیان گفت چی شده ای باغ امید کارت به اینجا کشید.گفت پک کامل دندون برات میزارم بری حالشو ببری.شروع کرد و یک ده ساعتی طول کشید و قلی خوشحال بود رفت تو آینه نگاه کرد لبخند زد احساس کرد گوسفنده.گفت دکتر دندون چی گذاشتی برام. گفت سفارشی بیژن خان برات دندون گوسفند پیر کار کردم.فقط دو مرتبه  رفته چراگاه منتها هر مرتبه ده ساعت علف خورده.گفت اینجوری من لبخند بزنم فکر میکنند گوسفندم.گفت هیچ نگران نباش الان مد دندون گوسفندیه والا بیا برا بیژن دندون مار کار کردم.لبخند میزنه فکر میکنند دراکولای.مده دیگه پسر جان الان مد ماریه و گوسفندیه. متد جدید داره میاد نگران نباش مدل دایناسوری از فک تمساح کشیدن بیرون با میمون پیوند زدند دندون پایه داره بیست ریشه عصب برسه رفته تو تیشه.کار هیچ ستاره داری هم نیست. دویست کانال داره بره دکتر تو کانال گم میشه.گفت حالا غصه نخور لبخند گوسفندی به از لبخند مار هست.مهم دله که صاف باشه دندون وسیله هست.مثل پراید دوستت بیژن.راستی شب قبل خواب مسواک بزن منتها زیاد مسواک رو فشار نده رو دندون چون چسب کار کرده دو قلو هست باز میشه.میشه سه قلو.گفت شما واقعا دکترید گفت نه من تعمیرکار لوازم برقی بودم دست روزگار منو اینجا کشوند.گفت بیژن گفت شما دکترید گفت بیژن تازهعمل روده کرده رودشو برداشتن روده پینیکیو گذاشتند روش.گفت بیژن رفیق خوبیه.گفت گربه نره هم رفیق خوبی بود.روباه مکار هم پسر خوبی بود.هاکل برفین هم طفلکی حیف شد. و حنا دختری در مزرعه هم دختر خوبی بود.منتها مهم دل آدمه که صاف باشه والا پینکیو هم دلش صاف بود.گفت العجبا چه تفسیر زیبایی.گفت پریز قلبم نوسان داره چکار کنم. گفت هیچ نگران نباش بزودی میترکه.گفت دستم اتصالی داره. گفت نگران نباش از کار میفته گفت حالم خیلی میپره مثل کنتور برق.گفت نگران نباش میمیری.گفت چقد شما آرامش بخشید گفت پس مغزتم مشکل داره.گفت اتصال سیم حافظه با سیم ذخیره سازی هارد مغزم مشکل داره گفت نگران نباش هنگ میکنه. خلاصه رفتند رفتند تا به خانه کلاغ قصه ها رسیدند گفتند کلاغ .گفت بله. گفت رسیدی خونتون.گفت آره منتها خونه ما چرا سیب نداشت.گفت اه کلاغ شاعر شده یا شعر خونده کلاغ شده. کلاغ ناراحت شد رفت بنگاه سر محلشون گفت  خونه مزنه الان چنده. گفت چقد پول داری گفت اوه ده کلاغی.گفت عجب آچار کلاغی.فهمیدن کلاغ قصه ها هست. گفت نه کلاغ که کلاغ قصه ها باشه خونه نداریم.گفت چرا گفتند تو قصه نوشته.خلاصه کلاغه به خونش نرسید.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

روزی که کاهو و کلم خربزه را دیدند...


آیا مصرف میوه ها و سبزیجات کودکان شما کافی است؟ - ایستگاه کودک

کاهو که با کلم ازدواج کرده بود و بچشون شده بود هویج رفتن پیش پزشک گفتن بچه ما چرا کلم نشد یا یه کاهوی رشید.پزشک که هندوانه بود.نگاهی کرد به هر دوشون گفت ازدواج فامیلی همینه دیگه.میخواستین بچتون براد کاهو بشه. یا نمیدونم کلم پیت .گفت ولی نسخه دارم براتون.گفتن چی؟ گفت از در که رفتید بیرون برید پرورشگاه و یه بچه کاهو یا یه بچه کلم بردارید تا در کنار هویج بزارید و مشکلتون حل بشه.رفتن پرورشگاه یک کلم یه کاهو برداشتن رفتن خانه.که قنداقو که باز کردند دیدند ای دل غافل اشتباهی  به اونا خربزه دادن. اونم خربزه کال.با یه موبایل کاهویی زنگ زدند پرورشگاه کاهویانو کلمان گفتن به ما خربزه غالب میکنید ما کلم و کاهو خواستیم نه خربزه.مسئول پرورشگاه گفت خربزه داده شده کلم اهدایی پس گرفته نمیشه.گفتن خربزه مزنش الان چنده. گفت بستگی داره اول فصل باشه یا آخر فصل.گفت ما خربزه شما رو میریم میفروشیم.گفت برید اگه کسی خریدش.گفتن ببین.رفتن بازار مسگرها گفتن بچه خربزه داریم. با قابلیت آپشن های مختلف.گفتن چی داره.گفت وقتی غم دارید نگاهش کنید یاد غمهای بیشتر میفتید.شاد هم باشید نگاهش کنید یاد پول از دست رفته خود میفتید. یکی که حامی کودکان خربزه ای بود اومد وسط ایثارانه ها.گفت من این بچه رو از شما میخرم بزرگش میکنم. خربزه که برقو کشف کرد بعد میفهمید. گفتن دانشمند برق که قدیمی شده. گفت سفینه زمینی میسازه.گفتن این که ما میبینیم بز هم نمیسازه.رفتنو سالها گذشت. خربزه بزرگ شد.کروات زده بود اومد در خونه کلم و کاهو که کاهو خسته و کلم داغون بود.در زد گفت منم همونی که به قیمت خربزه هم نفروختید.گفتن وای مادر فدات چه خربزه ای شدی .چه کرواتی داری. چه پاهایی در اوردی. گفت بله رفتم باشگاه پرورش خربزه زرد شدم.گفتن وای سبیلاشو مثل هرکول پوآروی ریش بزی هم داره.خری شده واسه خودش.گفتن ما به خواست خودمون تو رو به قیمت پایین نفروختیم بیشتر نمیخریدن.آروم شد چون فکر کرد.کتشو زد کنار یدفه آرم در اورد کاهو کلم افتادند زمین. گفتن خربزه میتیکمانی.گفت کاهوی پیر کلم داغون شما با همدستی  هویج منو فروختید. الان که خری شدم اومدم انتقام  تمام سالهای کودکی خود را با شما یکسره کنم.کلم داغون کاهو پیر گفتن.مدرکت چیه. گفت تا خر  زوزه خواندم.گفتن اه اکابر خریت رو گرفته.گفت ما جبران سالهای دور از خانه را برای تو جبران مینماییم.و برات یک خر دیگه پیدا میکنیم با هم ازدواج کنید بچتون مثل ما هویج نشه بشه یه خری واسه خودش.گفت هویج کجاست. گفت دوماهش که شد بار سفرو بست. گفت مرد گفتن نه.گفت پس چی؟!گفت فرار از خانه کرد الان کارتن خواب شده. هویج داغونی شده.گفت شما چه کردید. گفتن ما همون کاری رو کردیم که دختر کبریت فروش پدر و مادرش واسش نکردند.گفت هر دوی شما احترام بزارید این که مقابل شماست میتیکمانه گفتن تو تیرو کمانم نیستی چه برسه میتکمان. که سلاح در اورد خط کش خری بود.گفتن خربزه واسه ما خط کش میکشی.سوت زدند. دید چهارتا هویج ترکیبی اومدن بیرون.پیوند شبیه سالاد سزار شده بودند. گفت اینا چیه. گفتن نتیجه ازدواج فامیلی. گفت چندتا آوردین. گفتن بیست تاش هنوز تو خونه اند.گفت عجب کاهوهایی هستید شما.گفت درست صحبت کن من کلمم.که کلم اکسیر ی در آورد . گفت چه در دست داری مارکو گفت دیوانه اون شامپوی این نوشیدنی. گفت چه طعمی گفت آب هویج کلمی.بخور میشی جوز هندی.گفت پیش کش خودتون.من میرم ولی یادتون باشه کاری که شما کردید .بابا لنگ دراز نکرد. آنشرلی موهاش قرمز بود ولی روحیش عالی بود.پت و مت خرابکاری میکردند ولی همیشه با هم دوست بودند.هویج های نامرد.کلم های داغون.گفتن تقصیر خودته. میخواستی بری دانشگاه گفت رفتم. گفتند چی شد گفت ستاره دار شدم.گفتن چکار کردی .گفت به استادم گفتم سبیلات چقد زشته.اونم ستاره دارم کرد.گفتم چرا بالا چشمت ابرو داری اخراجم کردند گفتم چقد نازید گفتن مثل پیازی انداختنم بیرون. الانم رفتم خارج اونجا کشف کردند منو. گفتند تو درونت پر از شیرینی.منتها درکت نمیکنند. فرستادنم روانشناس بالینی خربزه ها.رفتم چند جلسه بعد فرستادنم کشف استعداد های کودکان خود را به ما بسپارید هفتصد جا فرستادنم. خارج خیلی خارجه.اونجا غم زده باشی میان میبرنت خارج.بعد میارنت داخل.خیلی سطح اونا بالایه. اونجا رفتید. گفتند آره. گفت کی. گفتند وقت گل نی.خلاصه شورای حکمیت خربزه ها رفتند مشکلشون بیشتر شد.گفتن ماهی دوتا دانه خربزه بدید به خربزه بخوره. اونا هم رفتند بازار مسگرها میگن پیدا میشه. دوتا خربزه اونجا بودند از خارجی هم بودند ها کروات زرشکی داشتند پیراهن مشکی داشتند قد بلندی داشتند چشای قشنگی داشتند فرق بلندی داشتند. خلاصه الان خانواده کاهو و کلم و خربزه با هم در خانه ای در جنوب خربزه ای زندگی میکنند.نتیجه اخلاقی این طنز اینه که هیچگاه خربزه ای که زرده رو دست کم نگیرید شاید اون رفت و خری شد تو خرها و خربزه ای شد تو خربزه ها.هیچگاه کاهویی را دور نریزید شاید کاهو تلخ باشه اما عصاره اون حل باشه. هیچگاه ته کلم رو نزنید شاید ته کلم بد باشه ولی بشه باهاش کاردستی درست کرد نتیجه های بیشتر دانشمندان در حال تحقیق هستند. پایین اومدیم هیچی نبود بالا رفتیم چی بود. قصه ما چی بود.

سهراب و پیشرفت


سهراب که دید برای محل انتخابات برگزار کردند رفت و با شلوار لی ثبت نام کرد.انتخابات با اختیارات بسیار زیاد بود. سهراب برگه رو خوند برداشتن آجر از وسط کوچه.

اگر الی رو دیدی به ما بگو.درباره قلی چه فکر میکنی.کرکره مغازه رو کمک کن بره بالا.مبادا پیرزن محل زنبیل رو تکو تنها ببره تو مدیر محلی میتونی ببری.کمک به تیر چراغ برق در نقش روشنایی محل با سر تراشیده.و... همه رو خوند ثبت نام کرد چون دو تابعیتی بود رد شد.گفتن تو محل دیگه نقش لوستر داری در نقش روشنایی سر.

گفت مجلات بنفش برام حرف بافدن.من اونجا فقط یک بار نقش کلم داشتم. اونم وقتی کلم ها تموم شده بود بنر زدن انداختن گردنم روش نوشته بود کلم ها تموم شد از این بپرسید.و توی شناسنامم سه تا مهر انتخابات هست. یکیش مال انتخابات مصدق بود یکیش مال انتخابات تیم ملی یکیشم بندس لیگا.گفتن نهار چی میخوری. گفت مهمه.گفتن میخوام ببینیم طبقه چی هستی. گفت ما طبقه سیم هستیم. ظهرها که میشه تن باقالی با ماست میخوریم. گفتن طبقه مرفه هستند.باید حداقل استیک با طعم پنیر بخورید. گفت استیک که مرفه میشه. گفت اسکیت منظورمون بود.گفت اسکیت چجوری میشه خورد.گفتن مدیر محل باید کاری کنه که دیگران نتونن کنن. گفت من بلدم.مثلان برم رو  تراکتور وایستم بپرم پایین پام بشکنه.گفتن کاری نیست اینکه. گفت بلدم مترو بزنم وسط کوچه. گفتن چجوری.گفت متری شیش و نیمو دیدی. گفتن آره. گفت متری دو نیم رو چی. گفتن نه. گفت منم ندیدم.که صلاحیتش تایید شد چون چیزی دیده که خودشم ندیده.گفت حالا بنر منو کجا بزنم گفتن کاغذ گران شده بزن رو سطل زباله. گفت آتش میزنن. گفت نه مگه فقط سطل آتش میزنن. گفت میگن  رای منو پس بده. منم پس نمیدم گنگره سبزی پاک کنی محل هم که نمیشه اشغال کرد میزنم از تیر چراغ برق بالا میرم اونجا میگم رای منو پس بده.گفتن خودت گفت آره. گفتن رد صلاحیت بشه به خودش رای داده.گفت حالا که منو ستاره دار کردید منم شمارو ماه دار میکنم. گفتن چجوری گفت ماهواره میارم  بالای تیر چراغ برق وصل میکنم همه ببینن. گفت بازم تو رد صلاحیت میشی.گفت نه اتفاقا رای میارم. میگن این مرد ماهواره رو آورد. که رییس کل انتخابات محل گفت نگاه کن دیر آوردی همه دارن.گفت ولی شما ندارید. گفت ما استانی نگاه میکنیم اونم ماهواره دیگه.گفت مشکلی که توش نیست. گفت  نه فقط استان مارو نشون نمیدن گفت اشکال نداره شش ماهه بگیرید تبلیغ شامپو هویج کنید شش ماه که شد عوض کنید.گفت این که درست نیست گفت درست چیه الان تبلیغ قابلمه میکنن زنگ بزنی برات آدامس هم نمیفرستن.گفت اونا شبکه های زرده. گفت بفشش رو شما بزنید.تازه منتقد بیارید کارتون میگیره. انتقاد درباره ی کوتاه شدن نان ها و بلند شدن برج ها.خمیر ما از کودکی نان نداشت. تازه این ها همه حرفه من بهت رای میدم تو بمن چی میدی.گفت ریش بز هم بهت نمیدیم.گفت من بهت حرف میدم تو بمن چی میدی. گفت برف هم بهت نمیدیم. خلاصه قصه کشید به عمو سبزی فروش بله.

که دیدن  شاپور پیر محل با شلوار گل گلی اومد وسط قر داد مثل قرقره.شبکه تو و اون هم پخش نکرد.گفتن چرا گفت خبرنگار اعزامی  سهراب محله گل بابا صندوق ثبت نام رای همون جا ثبت نام کن همون جا رای بده .خلاصه قضیه کشید به وی او وی منتها نه خبر به عنوان سوژه خنده .خرس پاندا با خرس قهوه ای رو اول پخش کردن کنارش سهراب با دسته گل.خلاصه انتخابات برگزار شد و سهراب با نیم رای برنده نشد نیم رای رو هم یکی نصفه کاغذ اشتباهی کنده بود س فقط نوشته بود گفته بود سهراب همینم بخاطر گل جناب آقای مدیر کل صندوق رای.سهراب با نیم رای مثل نیمرو زرد شد.گفت حتما در انتخابات تملق شده.و همه بچه محلا رو جمع کرد از دیوار خونه خودشون رفت بالا و گفت کنگره خونه رو فتح کردیم فردا با موتور سکیلت میایم و محله رو فتح خواهم کرد.که بنزین تموم کرده بود و چون سهمیه هم نداشت با فرغون اومد همه دست هورا جیغ زدن سهراب فرغونت ما رو رها کرد محله رو جدا کرد قابلمه رو فدا کرد.یک شعارهای پفکی میدادن.

نه سهراب نه مهراب فقط علی دایی.کاغذ ما تموم شد سهراب سرنگون شد.فلافلی قشنگه پیتزا فروش زرنگه. سوت سوت لواشک رای منو پس بده!!!! 

خلاصه از همه جا رونده رفت و محل رو ترک کرد میگن ها میگن ها سهراب الان تو کشور جیبوتی رییس جغرافیای تکذیب شدن هست.یعنی هر چی تایید میشه اون تکذیب میکنه.حقوقش به دلار نیم دلاره چون نیم دلار اونجا میشه پفک خرید. میگن سهراب نهار پفک شام پفک صبحانه کتک میخوره.منتها تکذیب کردند گفتن کیک با پنیر پیتزا میل میکنه. خلاصه سهراب چند سال بعد با ترفیع خیلی عمیقی رییس جمهور جیبوتی شد پیشرفت تو خارجه.الان نقش دستور دادن به جیبوتی هارو داره میگن نصف خاک نداشته جیبوتی رو هم از دست دادن هزینه ها بالا رفته.نصف نصف میکنن جاش هویج وارد میکنن. خلاصه شبکه جی بوتی وان رو زدن صبح تا شب فقط برفک پخش میکنه با تبلیغ هویج.قصه ما به ته رسید کلاغه به خونش چرا نمیرسه...!!!!