توی محله کامران و بیژن اینا مسابقه برگزار کرده بودند و اسپانسر هم قصابی محل به برگزیده این مسابقه دم شتر طلایی پشت کارد نزده اصل شترهای این محل و آن محل رو اهدا میکند به بهترین استعداد محله قلی مرزن آباد شمالی دوم همه استعداد های محل جمع شدند و بیژن با شلواری از خانه با راه راه گل های بنفشه آمد جلو و گفت من آخر این استعداد محلم که بلدم کاری انجام بدم مسئول کل مسابقه که از محله بالا اومده بود و پاپیون دومتر وجبی زده بود اومد جلو گفت چه کاری بلدی بیژن خوابوند تو گوشش گفت اینکارو بلدم. که حدود ده دقیقه از مسابقه به علت دنبال کردن رییس کل مسابقه و مسئول روابط عمومی جانشین کل مسابقات محل دنبال او میکردند تا او را بزنند و کشک استعدادشو هاونگ کاری بکوبند. که با وساطت و سبیل گرو گذاشتن چند نفر از اعضای پیشکسوت محله در نشستن روی موزائیک چند ساعت بیشتر قضیه حل حتی فسخ نه قرارداد نه خلاصه هر چی شد شد.یا حل بخیر گویا تاریخ گفته اند نوشته اند.و نفر بعدی کامبیز دم طلا اومد جلو معاون کل کل کل فوقش مسابقه اومد جلو گفت تو چی کاری بلدی گفت با لگد بزنم تو پات بشکنه گفت اینجا همه وحشین که همه دست زدند. و نفر بعدی با مردود شدن نفر قبلی اومد جلو مسئول بنر زدن مسابقه خودش نه جانشین کل بنرهای محله اومد جلو گفت تو چی بلدی گفت نقاشی بکشم از روی شما بهتر از خود شما گفت بکش ببینم اگه راست میگویی کشیدو کشیدو کشیدو نکشید و بکشیدو چوب کبریت تحویل داد گفت این منم گفت نه نمایی از صورت خیالی شماست گفت منم تو رو مشروط میکنم و ستاره دار دنباله دار شدی اخراجی همین حالا و کمی بیش از حالا.نفر بعدی کامران با شلوار جین همه جاش عمدتان پاره و مد محله اومد جلو با کلاهی که هیچکسی نمیدونه کی بافته کی گذاشته کی نزاشته کی برداشته اومد جلو گفت من رییس کل محلم که بمن میگن کامی تو دیگه کی هستی و بلدم سوت بزنم شوت بزنم مشت بزنم خارپشت بزنم هر چی مدل بگی بلدم الا لگد توی ساق پا و شرکا و گفت من در پی شهرت نیستم اما اگه شهرت اینه من براد حتی پیتم و قراره خرس طلایی بیزبزو بز بز رو ببرم و اگه من مرد این کارم تو برو کشکتو بساب و گفت حال برای ما چه آوردی مارکو یدفه ها یدفه ها پشتک زد با صورت رفت زمین له شد و پاشد گیج میخورد که مسئول روابط عمومی و مدیر کل جمعیت های محل و مسابقات اومد جلو و دید له شده گفت این خودشو کشت و اگه استعداد دیگه ندارید برنده شتر دم طلایی یا دم شتر طلایی همینه منتها با مراسم هفتو چهلو سال همه یکجا برنده شده که حالش اومد سرجاش مدیر روابط عمومی روش کم شد و دم شتر در پاکت بسته بندی چسب زده تحویل اون گردید و او توانست برنده بشود و نکته اخلاقی این ماجرا این بود که باید همه در این مسابقه شرکت میکردند و آنها توانستند در تاریخ در صدر جدول نهایی باقی بمانند و اما نکته پایانی کلاغه به خونش نرسید.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
قلی که کلی سوال دینی و غیره تو ذهنش انباشته بود و فهمید حاج آقا مسئلتن میخواد بیاد مسجد پاسخگویی به سوالات دینی مردم کنه.پاشدو تیز پرید کفشاشو پاش کردو رفت مسجد اونم ردیف اول نشست.
حاج آقا گفت سوال کنید.
قلی گفت سوال دارم.
گفت بپرس ای پسر
میخوام بدونم شام آخر چی بود؟
حاج آقا که دید سوال رفت تو زمینه مسیحیت گفت پسرم از اسلام بپرس
گفت نه شام آخر چی بود شام چی بود
حاج آقا دستی به ریش نصفه و نیمه خود کشیدو گفت شام اخر؟
نقل هست که جناب مسیح شام آخر و آن تحریفات عمیق که تبدیل اب به نوشیدنیهای مذکور ذکر علیه شده که تبدیل اب به دوغ بوه
یحتمل محتمل نیست که جای غذای فرنگی و استکباری فلافل پختند و کناره آن دورچین رطب و دمنوش گیاهی بوده
ولی جای آن مسکرات دوغ صرف شده خوابشون برده
و سربازان روکی که در محل اجتماع خود مشغول لهو و لعب بودند و یهودا رفته اونجا یحتمل نیست یهودا را گرفتند و احتمال سرکه ممنوعه را آنجا داده باشند
و همانجا تصلیب کردند و گفتند عیسی را دار زدیم.و عیسی در تاریکی شب رفته و دیگر کسی او را ندیده
یک نقل دیگرست که سربازان رومی که نا آشنا بودند و مشغول بازی و مسکرات لعالین و شیاطین شدند یهودا را دیدند و گفتند مسیح کجاست آدرس اشتباه داده باشد
و آنها در خانه پیلاطوس رفته و او را اشتباهی گرفتند و مسکرات برای چه بده آهام همین دیگه او را دار زده و بعد نفی بلد شدند
و اما نقل بعدی میگوید آمدند عیسی را بگیرند دیدند عیسی تغییر کرده گفتند تو کیستی گفت من یهودا هستم دیگه منو ول کنید
منو شبیه خودش کرده.و چون دیدند او دارد اشتباه میگوید او را لگد مال کرده زیر اعتراف گفت من عیسی هستم. و او را بردند و تصلیب کردند
نقل دیگه هست که پسر انسان را تصلیب کردند و اینکه یهودا چقدر انسان بوده که جای او تصلیب شده و مسائل دزدی و بقیه رو تهمت زدند
و یحتمل او را گرفته دار زدند چون دار زدند فریاد زد الهی مرا چرا واگذاشتی بعد مرد گفتند عیسی نبود دار زدیم یعنی اینقدر گیج کننده که خود ما هم
روایت میکنیم میفهمیم چقدر مجنون شدیم.و حال انکه میگویند عیسی دو تن داشت یک تن ناسوتی و لاهوتی دم تصلیب که شد لاهوتی رفت آسمان و ناسوتی او را
به صلیب کشیدند و چون ترک لاهوتی شد فریاد کرد الهی مرا چرا واگذاشتی حالا همه اینها برید از قرآن ببینید چه میگوید...
نفر بعدی سوال کرد حاج آقا مسئلتن آیا مصرف مسکرات که بسیار ناجور هست ممکن بوده انها را به جرم مصرف مشروبات الکلی گرفته باشند و برده و استنطاق کرده
نه آن زمان خیر گویا اوایل هم آبمیوه های خوشمزه که از منظر ما حرام هست آزاد بوده.ولی شاید شراب انطهورا را عیسی در زمین درست کرده.و یحتمل مستی آنها در عروسی انجیل لوقا که گفتند در عروسی تبدیل آب به شراب بوده شاید هم تبدیل آب به ماء الشعیر .بوده.
قلی گفت کدومو بدم. به سوال کننده اما و سوال کننده گفت حاج آقا ایشون مشکوک میزنه.یحتمل ساقی هست.
که حاج آقا مجلس رو عوض کرد گفت سوالات اسلامیه بپرسید.
یک نفر گفت آیا در زمان اسلام بت پرستی میشده این کار مصداق اعدام نداشته.حاج آقا گفت رافت اسلامی شده.
یکی سوال پرسید حاج آقا شما چند روز ملبس شدید . حاج آقا گفت دستگرمی روز اوله که با سوالات دشواری روبرو شدیم.
یک نفر چشمش برق زد و دندونش برق زد. سوال پرسید آیا در زمان اوایل اسلام که استکبار و دشمنان اسلام و یهودیان بخصوص کتابت قرآن کردند.
حاج آقا گفت امام علی علیه السلام بوده کسی جرات نمیکرده شیطنت کنه.
نفر بعدی سوال پرسید اگه زمین گرده چرا ما گرد نیستیم. که حاج آقا که دوره پارتیزانی سوال دیده بود. گفت شما که گرد هستی.
و یک نفر پرسید آخر مجلس چی میدن . قلی گفت شام آخر...
حاج اقا گفت میبینم نمک زیاد در مجلس پخش هست.آخر مجلس هم مثل اول مجلس هست کفش رفتن.
و خلاصه سوالات زیاد پرسیده شد از آنجا که حتی پرسیدند در بهشت اگر سرد شود بخاری هست تا بیا تعداد و ساعت دقیق حملات استکبار در جنگ های صدر اسلام و تا سوالات تعداد جنگجویان کوهستان چند نفر بودند. خلاصه قلی که دید شام آخر باز نشد رفت خانه نقاشی کشید منتها شام آخر کودکانه شد.و معلوم نشد در ظرف ها غذا چی هست.ولی یحتمل فلافل نبود.در نقاشی قلی.
آقای هویج و آقای کاهو که کاندید محله شده بودند با دو بنر تبلیغاتی و تیتر بزرگ کاهو رد صلاحیت شد چون تلخ بود.و آقای هویج رد صلاحیت شد چون اتو کشیده نبود پا به عرصه جمع آوری رای کردند و جمعیت کاهو ها و کلم ها و خربزه ها و هندوانه ها گفتند پس دو نفر رد صلاحیت شدند ما به کی رای بدیم.گفتند بریم سوال کنیمو رفتند سوال کردند گفتند برگه سفید بندازید یا به خودتون رای بدید.گفتند وجدانا خیلی فلسفی انتخابات برگزار شده و خردمندانه بوده.گفتند ما خرج بنر کردیم برای دوره بعدی 1500 منتها نا امیدی کار بدیه ما امیمون به انتخابات هزار و پانصد هست.مهم انگیزه هست نه رد شدن.الانم آقای کاهو حصر منزلی شدند.به دلیل زدن تو گوش آقای هندوانه.رییس کل کل فوقش کل انتخابات محله.منتها این حصر با خطرهایی روبرو هست.الانم آقای کاهو اعتصاب غذایی کرده و فقط کلم میخورد.و از فیبر نوری فقط نور رو تغذیه میکنند. و حق خواندن روزنامه ندارد مگر روزنامه حل جدول.گشتاپو هم گفته اگه آقای کاهو بخواد سر و صدا کنه.ما او را کاهو بسته بندی کرده و به محل جمع آوری کاهوهای بی تربیت برده و اصلاح مینماییم.آقای کاهو هم تیتر زده تو فیبر فقط نور نه اون فیبر کاغذیش.که رد شدم فقط بخاطر شما.آقای کلم هم حصر اتاقی شدند.دسترسی به یخچال فقط دارند.درخواست آقای کلم اینه که طرفداران ایشان روزی سه بسته از غذای خود را بهنشانه اعتراض به دریاچه ریخته.تا مصرف غذا و برنج زیاد بشه.و طرف مقابل شکست بخوره.راهکارهای آقای کلم مطابق با استاندارد های فندق های جهان به رسمیت شناخته شده و الان صنف کلم تو کی بودی راه افتاده و دو تا کلم خودشونو زدند به حدی که گل کلم شدند.و دو نفر هویج خودشونو تو آبمیوه گیری انداختند.در این حد اوضاع قاراش میش هست.بیانیه سازمان مللی گفته یا آنها را از حصر بیرون آورده یا بزارید باشند تا کلم و هویج پیر بشن منتها ما مللی کار کرده و بیانیه بین المللی داده و خواستار رفع حصر منزلی و اتاقی شده.و طی بخشنامه چندمین از سه هزار خواستار کمکهای نقدی و یارانه ای و حتی نامه های شما به بین الملل هستیم.هندوانه ای کهبسیار داغ شده بود زد تو سر خودش و شکست چهار قاچ شد سفید بود بقیه گفتن خوب شد خودتو زدی رفتی هندوانه سفید بمیری بهتره.که طرفداران حقوق بشری هندوانه های سفید گفتند تبعیض نژادی در محله آنها زیاده.و علیه انها هشتک بی رحم ها خیلی ناقلائید راه انداختند.و از ان طرف به علت مصرف بی رویه غذا با وجود گرسنگی جهانی هشتک محله غذا ریزان را حصر کرده و انها را از سایر محلات جدا کرده و هشتک زده و همه خواستار رفع تبعیض برنجی و غیر شده اند .قراره کوفی فوقش عنان یا فوقش باریدن بیاد و یا حمله کلمی کرده و یا کوفی بیاد و فکری کنه.از طرفی مشکل رد شدن مترو از این محله ایده ای بود که بعد پانصد سال به فکر شورای حل تمام مشکلات افتاد.و یدفه مترو از کنج محله ای کشیده شده و تمام محله تبدیل به دو نفر مانده اونم حصری شدند.اونها هم صبح به صبح یواشکی با مسافران دست تکان میدهند.که طبق بیانیه اینکار تشویش و تشویق اذهان عمومی به شلوغی مترو خوانده شده و در پنچره آنها را با گل گرفتندو فقط یه بینی گاهی از کلم دیده میشه.میگه ببینی که بینی چه شد در بینی گل گرفته شد و چون بینی گل شد صدایم گلی تر از گل شد.و میگن الان کلم داره کتاب سه هزار جلدی مینویسه با نام خاطرات محله محال یا حباب روی آبه.و هنوز ننوشته چاپ سی هزار و چند بعد اون پیش خرید شده.چونمیگن اون بینی شاید یه بینی فقط باشه ولی تو دلش یه دنیا حرفه.و حتی میگن آهنگ دقیقا کجایی بقیه بینی کجایی رو ساختند برای کلم.که اسکار پلنگ صورتی و اسکار مرغ طلایی و اسکار خرس قهوه ای و حتی مدال افتخار تو عشقی بعد تو سوتفاهم بود رو دریافت کرده.ببینید یه نصف بینی چه کرده.و حتی مجله تایم و اون یکی بی تایم هم عکس یه نصفه بینی رو پشت حصار زدند و گفتند شما که بینی کامل دارید چرا از بینی نصفه یاد نگرفتید قهرمان شوید و پهلوان بعدشو بعدش هم تیم ملی.و قراره یونی و حتی سیف هم کمپین بینی نصفه تو کاری کرد که گرز رستم هم نکرد رو بمناسبت دهمین سالگرد باقی ماندگان نصف بینی برگزار در تالار محله عقاید جهندم و ضرر برگزار کنند و کلاغ قصه ها هم بیاد هی نره آخر قصه به خونش نرسه و برسه به تالار گفتن یک جا میدیم به کلاغ به شرطی که تو قصه نقش میل لنگ فقط داشته باشه.
/پنلوپه و جهانگردی/
پنلو په که میخواست جهانگردی کنه قصد کرد بره پیاده جهانو بگرده نقشه ای که برداشت مناطق رو اشتباه زده بود جای قسطنطنیه و برکینافاسو از جزیره آدمخوارا در اومد یکی با استقبال زیاد و خوشحالی اومد سمتش لبخند زد گفت عجب آدم های خوبین ببین چه استقبالی کردن و گفتن تو اهل کجی هستی گفت من از کشور اونجا اومدم اینجا گفتند ما رسممون اینه که کسی که میادو به قبیله نشون بدیم بردن نشون دادنش همه گفتن اه چه آدم خوبی گفت ممنونم گفتن ما صبح کله پاچه بار میزاریم شما هم میخوری گفت نه من فقط اسپاگتی با نان جو دوست دارم گفتن در نمیاد گفت چرا گفتن فقط کله پاچه زنی بنام خودم میخورمت اومد جلو آشپز کل اونجا بود بهش میگفتن ناراحت راحت میخوره گفت به په که از اسپاگتی بیخیال کن فقط این که من میبینم ازش آش رشته در میاد گفتن چطور مگه گفت شانسمون بد زده باریک به جزیره اومده گفتن چگونه آیا گفت راحت 25 کیلو استخوان با نیم مثقال چربی من چجوری کله پاچه بار بزارم با این فقط برا سوپ قلم در میاد فهمید که اشتباهی اومده گفت من جک یاد دارم گفتن بگو بگو اگه راست میگی بگو بگو گفت روزی مردی رفت بقالی گفت ماست میخوام صاحب بقالی گفت منم آش میخوام همه ناراحت لبا تو هم رفته گفتن با این جک که گفتی رییس قبیله بهت رحم کنه گفت چرا گفت جک تو باعث ناراحتی ما شده گفت چرا گفت برا ما ماست مقدسه گفت ای دل غافل چه اندیشه مزخرفی دارین گفتن اه این دیگه راسته شقه فقط گفت نه حالا واستین من یه کاری یاد دارم شما خوشتان میاد گفتن چیه بگو ببینیم گفت من بلدم براتون غذایی درست کنم که اگه بخورین منو نمیخورین گفتن درست کن گفت مواد لازم گوشت راسته اصل به هم نگاه کردن گفتن ها همین سوسولوکو برا مواد لازم خوبه گفت نیم دهم مربع چربی نگاه بهم کردن گفتن توپولوکو برا این امر خوبه گفت مقداری نمک بهم نگاه کردن گفتن خودت خوبی گفت نمک برا آدمی خوب نیست گفتن پس بیخیال گفت مقداری فلفل تند اصل تند نگاه بهم کردن گفتن تونو تندول خوبه گفت نه اون شور میشه غذا . خلاصه دستور پختو که داد همه قبیله هر چی داشتن بدون ریا رو کردن همو گذاشتن وسط گفت همش همین رو دارین گفتن اگه اجازه بدی خودمونو تو کادو خدمت کنیم بهتون گفت الان مزنه یک کیلو گوشت تو اینجا چنده گفتن مزنه نمیدونیم ولی از نظر ما هر چی بشه خورد میخوریم به غیر از په و شرکا به غیر از سوسولو گفت چرا گفتن سوسوله خیلی کرم مارو پوستشو کشیده شده شبیه اردک گفتن الا به غیر بلا ما دوست داریم دیگه آدم نخوریم گفت چی شده چکار شده مگه میشه مگه داریم گفتن طبق رسوم جدید که همین الان تصویب شد هر کی آدم بخوره خیلی خله گفتن ما از الان به بعد آهن میخوریم گفت نه همون آدم بخورین سنگین ترین اینجوری همه میمیرید گفتن بی سواد هر چی آهن داشته باشه میخوریم گفت جلل القدرت چه زود پیشرفت کردن که نگاه کرد دید در کولش بازه لب تاب برداشتن دارن با فیبر نوری اونم چه سرعتی از کره جنوبی وصل شدن گفت چی سرچ کردید گفتن نوشتیم آدم خوشمزه اومد فوائید آهن برای بدن گفت سواد دارین مگه گفتن نه تو داری فقط گفت چجوری گفت ما آدم قبلی که خوردیم پرفسور بود فسفورش زیاد بود همه دانشمند شدیم. الان از اون به بعد ما خیلی تغییر کردیم و هممون پی اچ تی گرفتیم از دانشکده خوردن آدم با فوائد مفید گفتن اگه تو رو بخوریم هر چی بوده از دست میدیم و مغزمون کند میشه سرعت میاد پایین به کجا وصل میشیم جیبوتی اصلان اینترنتش خوب نیست گفتن ما آدمخوارهای با کلاسی هستیم مد هم بلدیم مثلان آدم چه جوری میتونه راه بره و جشن خشن داریم مد اونم چه مدی سه تا ده هزار تومن ببر بخور اندازه نبود بپوش اما اصراف نکن خلاصه فهمید اینا همینجور دارن سرچ میکنن که یدفه یکی از تو لب تاب اومد بیرون تاب گفت بی انصاف منو با خودت ببر گفتن تو کی هستی چجوری اومدی بیرون از تو لب تاب گفت ای دل غافل من رییس بوگل هستم اینقدر سرچ کردید موتور بوگل سوخت اومدم بگم شما چی سرچ کردید که اینجوری شدید گفتن ما از اینترنت استفاده درست کردیم در آن فهمیدیم که اینترنت میتواند خوب باشد نقطه.گفت باریک شما بیست گرفتید. گفتن چه موهای قشنگی داری برا رو کلاه ما عالیه گفت کلاه شما که دو متره تهشم بی متره گفت با چی بافتید گفتن بیخیال تو چه چشمای قشنگی داری که فهمید میخوان بخورنش گفت نه نگاه کنید من بهتون پیشنهاد جدیدی میدم اونم اینه که همون سرچ کنید موتور بوگل که هیچی موتور هر چی خواستید بترکونید اما منو نخورید گفتن احسنت تو واقعن مارو درک کردی ما آدمخوارهای با فهمو کمالاتی هستیم ما وقتی کسی بهمون بگه مارو نخور میخوریم بعد فهمید رفت تو جستجو غرق شد و په هم تو همین فاصله زمانی فرار کرد و دیگه جهانگردی نرفت الان کنار خونشون ماست میفروشه.
/طنزنویسی/
/مرد قوی وارد جنگل میشود.../
روزی مردی قوی و سرسخت وارد جنگلی شد که در آن جنگل همه آدمخوار بودند.آدمخوارها با دیدن مرد قوی خوشحال شدند و گفتند امروز آبگوشت قلم مرد قوی میخوریم.مرد قوی که شنید رفت وسط آدمخوارها گفت .مرا میخواهید بخورید. گفتند نه چرا به دلت بد راه میدی. ما نمیخوام تو رو بخوریم که ما میخوام آبگوشت درست کنیم نیاز به گوشت قلم قوی داریم. گفت شما چی میخورید. گفتند ما راسته کارمون گوشتخوار هستیم. اما گیاهخواری هم میکنیم.البته به ما میگن آدمخوار گفت پس چرا خودتونو نمیخورید. گفتند نه دیگه این قانون قبیله هست غریبه خور هستیم.گوشت ما بر ما مثال گوشت تلخ هست.گفت عجب با فرهنگید. گفتند ما با فرهنگ آدم میخوریم.گفت حالا من اگر بخورید چه فایده دارد من براتون آبگوشت گیاه مخصوص درست میکنم.گفتند چه آبگوشتی هست توش آدم داره. گفت آدم نه ولی بهتر داره. گفت اگه آبگوشت منو خوردید بدتون اومد منو بخورید گفتند آفرین احسنت بهترین پیشنهاد دادی و یکیشون دندون طلایی برق میزد به کناری نگاه کرد.خلاصه مرد قوی آبگوشت بار گذاشت. ولی ته دلش میدونست ممکنه خوششون نیاد خلاصه آبگوشت بار گذاشتن همانا.گفت حاضر شد سفره بندازید.گفتند چی بندازیم. گفت سفره.گفتند ما از این سوسول بازیا اینجا نداریم. ما مهمون رو میزاریم میشینیم روش تا خفه شه. بعد میخوریمش. گفت اه اینا دیگه کین.گفت حالا پیشنهاد ویزه دارم. گفتند یعنی چی. گفت بجای نشستن رو مهمون من تو کوله ام پارچه دارم. انداخت نشستن. و گفتند پارچه خوبه اما خودت چطوری.گفت خوبم. گفت پس بشین بخوریمت. که گفت اینا خیلی خطرین.گفت براتون یک پیشنهاد ویژه دارم.گفتند چی. گفت من یه سازی دارم بزنم براتون در آوردو زد همه خواب رفتند. گفت اینا خوابن منم فرار کنم. که خواست فرار کنه. همشون گفتند ما مثلان خواب بودیم. گفت یعنی چی.گفت خواب آبگوشت قلم تو رو دیدیم.گفت اینها خود میخ کج هستند.گفت من فیلم هم دارم گفتند آنتن نمیده. گفت نه اینترنت نمیخواد. گفت عجب آدمخوارای با اینترنتی هستند. گفتند ما مستقیم فیبر آدمخواری وصلیم.گفت مرکز فیبر کجاست گفتند کره جنوبی.گفت مگه اونجا فیبر آدمخواریه. گفت هر جا آدمی باشه فیبر ما همونجا میخوره آدمو.گفت اما فیلمی که من میخوام براتون بزارم اسمش هست درباره قلقلی گفتند کارگردانش کیه.گفت فلفلی.گفتند محصول کجاست. گفت محصول هر جاست. گفتند نه فقط محصول جزیره ما قبوله. گفت درباره آدمی هست که میخواد آدم بخوره اما دلش میگه آبگوشت گیاهی بهتره. گفتند کی گفته. گفت هر کی شنفته. خلاصه مرد خارجی گفت من درون کوله ام فوائد آدم نخورید رو دارم. که یدفه صد تا کتاب رو کردند که نوشته بود بخور آدم مگو چیست گوشت دیگر که فوائد دارد بسیار گوشت آدم. گفت کی نوشته اینهارو.گفتند رییس قبیله.دویست جلدیه تازه صدتاش در حال نوشتنه. منتها رییس قبیله جوهر آدمیتش تمام شده.گفت خدارو شکر.ولی تو جوهرت خیلی زیاده. فهمید جوهر چیه. گفت من پک کامل خودکار میدم جوهر منو در نیارید تو جوهردون کنید.گفتند مارک خودنویست چیه. گفت خودکار بیک همه حمله کردند. که آدم قوی فرار کرد دویدو دوید رسید به ته بن بست کوچه ادم خواری زیباست تابلو با برگ درختان شیک زده بودند. رفت بالای ساختمون رسید به ته ساختمون اومد پایین ساختمون دید یکی نشسته تا خنده کنان لب دور صورت. میگه به منزل ما فقرای آدمخوار خوش آمدی قدمتو صفا بکن امشبو اینجا بمان.گفت غذا چی دارید. گفت یک دنده کبابی الان مد نظرمونه. فهمید دوان دوان پرید بالا و رفت اون سمت دید اه گروهی واستادن. همه لبخند زنان جمعی سرود آدم خواران دوست دارنو میخونن. توجه کرد ببینه چی میخونن. مضمون عالی براشون داشت میخوندن دقیقن کجایی کجایی تو قوی مرد تو بی ما کجایی بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که اگر مرد قوی را ما نخوریم زگرسنگی زیکدیگر بمانیم. همه براش آشنا بود گفت اینا آخر کپی هستند.فهمید که اینها سرچ کننده قوی از برد کره جنوبی به سمت آسیای میانه یا روانه یا معتدلانه هستند.گفت منو نخورید بجاش من قول میدم هر کی به گل دست بزنه شاپره نیشش نزنه. که یدفه صورتهاشون قرمز شدو گفتند نیش بزنه. گفتند ما نیش حساسیمو دویدنو دیودن سر کوهی رسیدن. باز همونجا مرد قوی رو دیدن. مرد قوی لالایی خوند اونارو خواب گرفت و گفت خوابیدن.یکیشون گفت خواب یک مرد قوی رو دیدم. گفت چی گفت گفت بمن گفت گفت چی گفت گفت در گوش من گفت گفت چی گفت گفت منو نخورید.ما هم گفتیم باشه به شرطی که برامون لالایی بخونی. که رفت تو مایه سوزناک گنجشک لالا رو خیلی سوزناک خوند.همه خوابیدند تخت خوابیدن خواب میدیدن دارن آبگوشت میخورند.خلاصه یکی سنگین شده بود میگفت من لازانیای مخصوص میخوام. یکی پیتزا خیلی عجیب بود خواباشون همه منتها ردیف خوابی از مرد قوی برای تهیه غذاشون نام میبردند. که مرد قوی پاشد رفت و الان دو کیلومتری جاده ابریشم تقاطع بلوار اندیشه های نیک مغازه زده. اونم فوائد گیاهخواری و اصلان دیگه سمت گوشت خوردن نمیره چون فوبیا لوبیا یا هر چی تو بگی داره و میگه من دیگه گوشت نمیخورم حتی اگه گوشت خوشمزه باشه. و من فوائد گیاهخواری رو دارم تبلیغ میکنم در جاده ابریشم. تقاطع بلوار یک تیر چراغ برقه همونجا کنارش مغازه مرد قوی و شرکا هست به غیر از اونا.خلاصه قصه ما به سر رسید نتیجه اخلاقی معرفتی فرهنگی اجتماعی اون اینه که از کنار برو نفتی نشی یا رنگی نشی.