اولین راز در شناخت اینست برای برنده شدن فکر خود نیامدیم بلکه برای نجات انسانها آمدیم که این نجات خود ما در همه را بر میگیرد. اگر فکر برنده شدن باشیم به اصل بعد این زندگی که هیچ همین که الان هستیم هم اعتقاد نداریم. زیرا برنده شدن یعنی من برترم غرور از ابلیس هست. و خشوع و تواضع انسانی برترین هدیه دربرابر خوب خواستن. مهربانی. دوستی. و شناخت حقیقت هست که ما را به سر منزل درستی میرساند.در شناخت درست حقیقت اگر رفتیم سختی هست اما در آن رسیدن هم هست. خرد و دانایی در تمیز دادن و سختی در آن در نمودار روشن کامل آن هست.اگر مسیر همواری را بدون خستگی برویم که در آن استراحت باشد فقط. زمانی که به قله میرسیم آنقدر استراحت هست. اما میزان استراحت مهم هست. خواب ماندگی بد هست خواب ماندگی غفلت بد هست. قله در رسیدن به خواست خدا خوبست.اگر خدا پشتیبان انسان نباشد همه کارهای او سقوط هست. اما اگر خدا پشتیبان انسان شد هر کاری که با درستی خرد و بینش درست صورت گیرد با خواست خدا پیش میرود.توقع اینکه تاریکی در بر روشنایی حمله نکند سخت اشتباه هست. تاریکی بر روشنایی میشورد. اما سلاح دفاع انسان سلاح ایمان هست. که آن گارد ایمانی پس میزند تاریکی را.اگر درختی بنشانیم و مواظبت از درخت نکنیم درخت میخشکد. اما درختی بار درست میاورد که در مواظبت باشد.فکر درست نگه داری درست میخواهد و درستی بر نادرستی پیروز میشود زیرا درستی در انسانها تمیز داده میشود ذهن میپذیرد هر چند تمام سد ها در آن باشد چون یاری خدا رسد همه آن ناچیز میشود اما تک نگری من نگری افتادن هست. خوبی وسعتی هست بسیار زیاد و خساست بدیست. وسعت روح در خوبی خواستن اول آرامش خود فرد هست .
معرفت شناسی و معرفت افروزی دو اصل در اهدای آن و گرفتن آن در برخورد متقابل هست. اگر این هدیه را دادید و عکس آن را گرفتید شما آنچه در خود دارید را هدیه دادید و طرف مقابل آنچه در خود دارد را داده اگر بر عکس آن بدهد درون خود را داده.و اگر همان را بدهد خصلت خوب را درون خود داده.حرف تنها نماد اصل نیست رفتار و همسان بودن با آن نمودار روش برخورد و نشان اعتقاد و فکر و اندیشه هست. اگر خوبی بخواهید خوبی دریافت کنید در آنچه شما دادید اگر بد هم دریافت کردید شما اصل خود را تغییر ندادید بلکه رضایت خدا را کسب کردید.در این رضایت خداوند به شما بهترین پاداش را میدهد و آن پاداش کمال شما در سمت پروردگار خوبیهاست. که شما را به شناخت و کمال برتر در آنچه خلقت هست میرساند خلقت خداوند قدرت خداوند هر چقدر عظیم هست. قدرت خداوند در اینکه بهترین راه را در هر چه مصلحت اوست برای شما باز میکند و در این خیریت خدا شما هر کجا باشید در دستان امن خدا هستید چه بمانید چه نمانید به یک اصل که خداوند اعتماد هست رسیدید آنهم با دانایی در آفرینش و خلقت. کسی که به خدا اعتماد کند هر چه از او رسد نیکو به او رسد و هر چه سخت باشد حکمت داند هر چند همه سختی ها از جانب خدا نیست. بلکه سختی که خدا به شما میدهد در راهی هست که تاریکی در آن هست. پس اگر روشنایی بر تاریکی غلبه یافت هر چه رسد از جانب خدا نیکوست. و هر آزمایشی از جانب او نیکوست. و هر چه از بدی تاریکی رسد صبر انسان در مقاومت با آن نیکوست. و هر چه خدا بخواهد نیکوست.
کج فکری-فکری که همه چیزهای راست را کج میبیند.یا نوعی جدل در کج کردن وارونه کردن حقیقت.کج فکری نوعی کج اندیشی نسبت به خیلی مسائل هست. فکری که کج اندیش هست حتی گل زیبا را با سفسطه کج میبند.اما فکر راست آن را اگر کج باشد راست بینی میدهد نه میشکند نه کج برداشت میکند بلکه فکر درست همه امور بد را خوب میکند مرحم میشود و همه امور کج را با استدلال قوی درست میکند.کج فکر میشکند بدتر میکند.و جای مرحم هر امر کج اندیشی کرده و کج را میشکند تا درست شود اما بدتر باعث کجی میشود.یعنی روشن بینی درست از امورات.روشن راست بینی هر چه هست یا کج نکردن بیشتر یک نوع ذهن مثبت.
خلاف جریان شنا کردن-در اموری که غلط هست خوبست در اموری که درست هست غرور هست.
روح های بزرگ تفکرات بزرگ هستند-روح بزرگ یعنی روحی که متعالی شده باشد آنقدر آرامش بخش هست که تاثیر بسیار وسیعی در زندگانی ها یا پیرامون یا وسعت زیاد دارد.تفکر دانش و خرد دانایی تفکرات رشد یافته و درست بین و درست تحلیل
خارها خفه کننده کلام میشوند اما برای مراقبت از راه فانوس شدن مهم هست زیرا خار و گل نه.درخت هست.در رشد درست درخت زنجیره مقاوم لازمه هست تنفس درست از حفظ درست.
حقیقت مثل اینست که راه بهشت شود راه بهشت شدن دو چشم باز بر حقیقت هست و جهنم ذهن بسته پر از برزخ پر از تاریکی پر از آتش و تعصب.
روشنایی یعنی حس کنم باید روشنا دهنده شوم. سن و سال در دغدغه هست سن و سال عدد هست تفکر عدد را میشکند کودکی بزرگسال و بزرگسالی کودک مهم تفکر بزرگ هست نه اعداد.
ماشین زمان که جلو ببرد یا عقب ببرد این تنها فرضیه هست بر چیزی که اصل آن را نمیدانیم.انتقال لازم نیست تولدی نو باید در تفکر بشود والا گذشته و آینده یکی میشود.
من یا تو از گذشته آمده یا از آینده فرقی ندارد مهم کشف حقیقت گذشته توسط شخص نیست نور ماه پنهان نمیماند اما آیا همه آن همانست حقیقت یعنی رسیدن به اصل آن نه فرضیه فقط.
گذشته ای ارزش دارد که حال بهتر از گذشته شود والا برگشت به عقب تونل زمان یا جلورفتن فرقی ندارد کی به آن مرحله که از برزخ ماده برهیم.اما این خواسته خودخواهانه ای میشود.
در ذهن انسان دو تضاد هست تضاد بین من و منیت شکستن چون شکست ما میشود برای شکستن من و ما شدن زنجیره باید شد زنجیره داوطلبی از روشنی خواهان و روشناگر شوندگان.
من بالاتر من پائین تر من درونش هست.تفکر بالاتر هست که خواهان بوده و خواهان رشد دادن پذیرشگر اگر نخواهد ظرفیت تفکریش نکشد ارزش اصلی بر تفکر میشود نه من میگویم برترم.
ذهن بسته مدام حمله میکند.ذهن باز مدام تدافع میکند. ذهن بسته روخوانی فقط دانستن بدون علم کتاب را فخر میدهد ذهن باز میداند چه کلام میگوید و ذهن بسته خرابتر میکند کلام را.
اگر تمام سواد به مدرک بود الان گلستان بود جهان.سواد مدرکی همراه با کسب علم .روخوانی پس دادن.فراموشی.اما ذهن عاشق علم میجوید عقل شما مدرکش چیست.
وزن کشیدن انسانها اگر شد معیارش وزن طلا کشیدن میشود مادی صرف.وزن انسان به چیست .ارزش انسان به چیست.گوهر شناس میداند ارزش اصل انسان را.
همه حقیقت پنهان در حقیقتی هست چون حقیقت ها باز شود حقیقت روشن میشود.اگر ظرف حقیقت بسته یا کم باشد حقیقت پنهان یا خطا میزند اما حقیقت اصل تو در تو هست.که روشنایی اصل میدهد.
چه بسا ظرف تو خالی که دورش پر باشد چه بسا ظرف پر که دورش خالی باشد.پر درون انسانها چه خوبست که پر از روشناگرها شود که در آن راه سختی هست اما روشنایی در روشنایی هست.
دور را پرکردن از ذهن بسته نگاه داشتن یعنی من بهشتم فقط بقیه جهنم.اما ذهن درست پر میشود اطرافش از افرادی که قرار هست کار مفیدی کنند نه فقط شاید بشوند دور شیرینی جمع شدن؟
تمیز شما از سخنان اشخاص تمیز گیرندگی ذهنی باشد که خوب را از بد آن تمیز دهد.اگر شخصی صد در صد منفی بود و تاریکی تمیز خوب در ازش نیومد کنارش بگذارید.از تفکر خود.
پس در مقابل تاریکی شناخت حربه های تاریکی را باید فهمید.شگرد تاریکی را.همه تاریکی ها از بد عمل کردن دیگران تاریک نشدند.آیا دورست که آنها هم منافع کار داشته باشند.دور از ذهن.در حالی که از نظر خود راه درست را پیش گرفتند.
در یک گفتمان شخص مخالف اصلان بدون هیچ دینی. یا دین برگشته.نباید تصور کرد حرفهای گل و بلبل فقط شنید.آستانه صبر.باید بالا باشد.والا نقطه جوش میبرند و بعد نتیجه میگیرند.دو عقیده مخالف.گاهن نقدها دارند که تند هم باشد.دلیل اعتقادات شما رو قبول ندارند.2-آدمها متفاوت هستند. 3-آموزه ها چه گفته به آنها.4-سنجش میزان همه در نظر گرفتن ها هست.گفتمان رسانه ملی با گفتمان رسانه مجازی.خط قرمزها.خط قرمزها نیست. اما وجدان هست.پس شاید شما سخنی گویید که در نظر آنها همان حرف باشد محترمانه. آنها هم همان حرف.پس خط کش باید درست باشد. تمیز آن اینست که ببینیم حقیقت چیست. کدام طرف گفتمان نه برای پیروزی عقیده برتری خود بلکه با هدف متعالی با فهماندن با فهماندن به زبان همان عقیده بتواند به آن شخص بهترین چیزی که میشود گفت را بدهد به تفکرش.خود تمیز میدهد او.اگر نشد یا آن عقیده ندارد در خود دفاع. بسته به دانش آن شخص. و توقع از ان شخص هست.اگر شخصی عالیه در ان دین باشد توقع بالا میرود.مراتب دارد.اما گفتمان باید امری را به مخاطب بدهد بالاخره.(بدهد یعنی تفکر شخص.)
پس مسیح شناسی مهم هست در حالا منظر گفتمان که بتوانید مسح را بشناسید. مسیح را بشناسید.روح القدس را بشناسید.قابلیت روح القدس را بدانید. فرق روح القدس با جبرئیل را بدانید.مسیح و روح القدس. مسیح از کجا می آید. شخص چگونه مسیح میشود.آن همان روح القدس هست.یعنی روح القدس مینشیند درون. یا حالا تعریف دیگر آن مسح میشود مستولی میشود.یعنی روح القدس مینشیند درون.مسح درست و سالم.مسحی هست که مسح کننده آن درست باشد. مثل امام جماعت در دین اسلام که پشت سر آن میگویند بخوانیم یا نخوانیم.میخواهد به شما روح القدس را وارد کند بعد شخص خود روح القدس ترک کرده باشدش.یا اصلان ترک نکرده باشد.اما میزان ان مهم هست در شخص.بعد طرف بگه خب اشکال کار از کجا هست.از پایه.پس یا باید مسح دوباره یا تمعید بشود یا نه خود را قوی کند در کلام. در راه درست. اگر از پایه عالی بود که چه عالیتر.مثل شخص برود پیش یکی بخواهد مسلمان بشود. شخصی که مقابلش هست فرد تاریکی باشد . تاریکی میخواهد انتقال بدهد به شخص مقابل.اما قصد سختگیری در مسائل نیست. بحث سر مسائلی هست که پایه هست.والا میشود تمعیدو گرفت. شهادتین رو گفت خود را اگر ندانستید شخص واجد الشرایط آن هست.و اگر درست قرار دادنش که چه عالی.این مراتب دارد در کلیسا یا مسجد یا کنیسه.اما از لحاظ کلی اگر خوش اقبالتر بودید مسح شما یا غیر چه عالی شخص خوبتر.والا مسح بدون شخص مستقیم آیا شخص میداند که آن شخص باید حضور داشته باشد.خدا کند شخص حاضر ناظر در آنجا شخص مراتبات عالیه افضل آن دین باشد. این دیگر میشود بالاتر از ذهن یا نرسیدن به تمام آن اما هیچ چیزی نزد خدا غیر ممکن نیست و حتما خدا بخواهد در این مسائل هم نقصی باشد بر طرف کند میتواند چون خدا قادر و توانا هست.
پس امری که از مسح می آید و میگویند قرار گرفت درون شخص.چی قرار گرفت روح القدس.قبل آن قرار نگرفته مسح نشده. بعد مسح میشود مسیح یعنی مسح شده خداوند. این مسح شده خداوند یعنی تعریف اسلامی آن که میگویند روح الله.الله به عربی.مسیحیان عرب زبان هم الله میگویند.شما بگویید خدای مسیحیان فرق دارد باید اثبات کنید برای غیر یا برای همانها.یا خدای ادیان دیگر.والا میشود حرف شما.اما اگر اثبات شد بله.والا میشود فرضیه. یا استنادات شما اگر قابل تمیز بود میشود قابل قبول همان خود و دیگران.من میگویم خورشید نیست اما شخص برود بیرون ببیند هست. میشود حرف من غلط. من بگویم خورشید هست شخص برود بیرون ببیند هست. میشود دیده درست.این مثال خورشید رو بکار میبرند برای اثبات چیزی که قابل دیدن و اثبات هست.حالا برای خداشناسی در ادیان اول باید ریشه آنها را بیابید. مثال خدایان یونان باستان خدایان مصر. نماد ها. و... بعد بروید ان نماد ها را برابری بدهید. و باز ببنید معنی کلمات کهن را دو بخشی گفتن یا نه.مثال اهورا-مزدا-اهورا مزدا.مثال خدا- اهورامزدا کیست. یا تمام خداشناسی ادیان کامل شد.ارائه دهید تمیز آن و قبول آن با تفکر مخاطب.در اسلام الله را بالاترین خدا میدانند که توانسته بر عرش مسلط شود و خدایان دیگر نتوانند عرش را بگیرند.خب این از یک منظر شخص خداشناس در ادیان شناسی پژوهشی و غیر آن میشود فکر کند یک حورص خدا مصری بوده که در اون سلسله نو از همه بالا دستش عرشو گرفته یا روی سر دست گرفته.عرشو دست گرفته.بعد حورص چکار کرده بر قدرت خدایان هم زمان در خود گرفته قوی شده شکست داده. نو رو نتونسته شده نو بالاترین خدای مصر باستان.کهن.اصلان میدانسته جرات نکرده با نو در بیفته.چه اختیاراتی نو داشته که حورص نتونسته به مخیله قدرتش هم بخورد که بتواند جای او را بگیرد.خب در منظر اسلامی آن الله همان خالقی هست که همه عالم و غیر را خلق کرده.در منظر مسیحیت پدر نامند.یا قدرت داده به عیسی مسیح حتی در داوری ملکوت الهی.پس شما بخواهید مخصوصا با مسیحیان یا غیر سر مبحث خداشناسی بحث کنید.باید علم و دانش تمام تاریخ باستان خدایان معنی خدا گفتنو معنی امروزه قدیمو امروزه و قدیم یعنی تعریف علمی خیلی پایه دار که بتوانید ثابت کنید که یا یکی هستند یا نه.در کل منظر عقلی یک خدایی هست که از همه قویتره نتوانستن به مخیله آنها بگنجد که بخواهند او را کنار زنند.مثل تعریف امروزه ماده زمین. لشکری یا کشوری بخواهد حمله کند بنشیند فکر کنند بنشینند فکر کنند ایا میتوانند با ان تجهیزات به سمت لشکر و تجهیزات یا نیرو بروند که قویتر هست.پس مثال امر بر سر مسئله حالا مسح مسیح شناسی .پس در مسیحیت تثلیث گویند یعنی ارتباط سه با هم پدر پسر روح القدس.تعریف اسلامی آن بخواهید بدهید تا روح الله رو میتونید بدهید.چون روح خدا درون مسیح عیسی بن مریم آمد.مسح یعنی مسیح میشود شخص.یعنی مسح شده.حالا عبری ماشیح. آیا همه ماشیح ها پیشوا میشند یا منجی.میزان مسح.حالا در تعریف اسلامی بگویید مسیح عیسی بن مریم هم خداست پذیرش نمیشود اما بگویید روح الله پذیرش میشود چون روح خدا.چون این روح تفکیک میشود با خود خدا میشود روح الله نه خدا.اما در مسیحیت سه خدا و یک خدا.در ذات خود خدا واحد هست اما در هر دو هست. این میشود روحی غیر روح القدس.یعنی خدا قادر هست یک ایجاد ارتباط کند با همان ظرفیت شکل که در ان هست. اما در اسلام چون گویند خدا الله نادیدنی هست مثل یهود با پرانتز از نظر معنوی.نمیشود. اما مسیحیت یک اتحاد سه را در نظر میگیرد که یک خدا توانسته دو دیگر را خدا کند اما با یک قابلیت قوی. چون میگویند خدا محدود نیست و میتواند هر کاری که بخواهد کند در ارزیابی درست. در اسلام الله عظیم هست اما عظمت الله را گونه ای که کسی جرات نمیکند تعریفی غیر آن بدهد به الله. چون مسائل خاشاک یا کندن از جا. و امورات مثال سخت کیفر میدهد اما بخشنده هم هست.در حالی که شما حزقیال کتاب یا کتب یهود بخوانید خوف شاید بگیرد شما را که خدای یهود یهوه هم خوفناک برای آنهایی که غضب او را بر انگیزند هست.پس ببینید اینها تعاریف دارد در ادیان.گفتمان که میشود تا جایی که میشود تعریف در ان دین تبدیل کرد گفت.بیشتر چون منظر کفر میشود در ان دین شخص میگوید پذیرش نمیکنم.اما شما توانستید ارائه دهید حداقل.آنها هم به شما رائه میدهند. شما هم پذیرش نمی کنید بسته به کتابتان.چه گفته.اینجا مخاطب گفتمان دو حرف را شنیده خود تمیز میدهد بر اساس شناخت که تمیز کدام هست استدلال کدام میشود قبول کرد.پس در مسیحیت پدر را با قابلیت آنکه پسر را قابلیت داد میتوان اینگونه در نظر گرفت که قابلیت پذیری در اعتقادات مسیحیت بر اینست که یک خدای پدر مینامند که توانسته پسر را قابلیت بدهد و خود حتما دارای قابلیت ها هست.اما همین عیسی مسیح در اسلام میشود پیامبر.چون مسیح بنده ای بود این گفتار به عیسی مسیح هست. آیا.گویند بلی.نه روح القدس.چون نوع بیان مشخص میشود.مثال مسیح عیسی بن مریم را تصلیب نکردند.مشتبه شد. حال مسیح دارد عیسی بن مریم دارد و آنجا لفظ شناخت در نوع بیان باید در نظر گرفت کلام شناسی.نوع بیان شناسی.بنده ای که قدرت داده شده. که بتواند مردگان را زنده کند پرنده ای از گل بسازد پرنده جاندار شود. مجسمه پرنده شود.قدرت برکت داده شده.و حالا رسول پیامبری رسیده منظر اسلامی پله پله و آیات که خوانده شود یعنی گفته میشود در اسلام حضرت عیسی مسیح علیه السلام.بنده ای بود برکت داده شد و قدرت داده شد روح القدس تقویت کردیم نبی هست و معجزاتی به اذن خدا میکرده.شفا میداده غیر...اما در مسیحیت تعریفی متفاوت داریم.از اینکه حضرت نمیگویند میگویند عیسی مسیح.پسر خدا.خب دو میلیاردو هفتصد حالا کم و بیش آن رویشو ریزشها در ادیان هست.اما تعریف مشخصه تثلیثی ها که بسیار زیادند بسیار این تعریفو دارند.حالا شاهدان یهوه که جمعیت آنها هم زیاد هست زیاد هست آنها اسلامی تر با عقاید اسلامی هستند.اولان دارند میگویند شاهدان یهوه.یهوه در عبری در دین یهودیت اینها یعنی یهوه خدای ملی اسرائیل و حالا ملی امریست و گستره آن در تعریف آن.در مبحث خداشناسی.خب سوال پیش می آید چرا نگذاشتند شاهدان مثال شاهدان پدر.شاهدان مسیح.شاهدان عیسی مسیح.شاهدان یهوه. خب بالاخره بسیار فعالند و تبلیغ خود میکنند. آنها هم تبلیغ خود فعالیت های خود.پس تعریف تبدیل به شناخت برای شخص مناظره کننده دین دیگر شد ارائه. آنها هم ارائه. باید تعریف و آن را گفتن دهید. خب شخص گوید کتاب شما رو قبول ندارم یا تحریف شده. طرف مقابل یا گوید آری یا میخواند یا نه قبول ندارد.بر من از کتاب من حکم کن.اینجوری کامله ان میشود مناظره اسلام و مسیحیت نیست میشود مناظره اسلام با تو هم اسلام.چون خواهد از کتاب آن گوید که میشود دو فکر با هم. در حالی که در قرآن و اختلافات بین ادیانو و غیرواینها و حالا همه یک جور نیستند. باید یا تبدیل به تا جایی که ارائه شود یا ارائه کامل شود دو طرف ارائه دهند تمیز آن مخاطب.کدام قویتر از دین خود میداند کدام استدلال پذیرش مخاطب غیر بشود یا همان افراد.اینجوری نتیجه میشه. دو سمت از یک فکر ارائه دهند فقط مخاطب گیج و طرف مخاطب گوید اینم که حرفهای اونو میزنه پس دو دین نیستند یک دین هستند.نیاز مناظره چیست.
روزی دو مرد با هم روبه رو شدند یکی از آنها گفت این زندگی یک فرضیه هست.مرد مقابل گفت نه واقعی هست.مرد گفت بمن ثابت کن که این زندگی واقعی هست و من و تو حقیقتا هستیم.مرد گفت مشکل تو حل میشود گفت نه. اینو ثابت کن.گفت من ثابت میکنم هستیم در حالی که نیستیم.مرد تعجب کرد گفت چگونه هم هستیم و هم نیستیم.مرد گفت تو الان چکار میکنی.گفت من روزها مینشینم و به رو به رو زل زده و مزرعه ای را نگاه میکنم که اسم مزرعه دارد ولی خالی از محصول هست. مرد گفت من همان مزرعه را دارم و همان نگاه تو را منتها آن را کاشت و برداشت میکنم. پس مزرعه تو نیست هست و مزرعه من هست هست.آنچه نیست بی حاصلیست و آنچه هست حاصلخیز.بودن من و تو حقیقتا اینست که ما هستیم اما نیستیم.چون هست و نبودمان نیست شود چه حاصل در حالی که همین مزرعه من هم نیست.چون من خودنگر آن را مصرف کنم هستم برای خود هستم هست. ولی کسی را میشناسم که خیلی حقیقتا هست و اثبات کرده هست گفت آن مزرعه را نگاه کن روی ان مردی کار میکند که تراکتور ندارد. یک بیل و چند وسیله کهنه دارد.اما حاصل مزرعه اش را هم خود مصرف میکند هم میفروشد هم خوب باقی مانده آن را به فقرا میدهد.و دور ریختنی ندارد.چون نیت خوب دارد خیلی هست.اما آن سمت کسی هست که نیست.مصرف خود میکند و مصرف گرایی فقط هست که باقی مانده محصول خراب شده را به فقرا میدهد او فکرش نیست هست و آن را افتخار برای خود میداند .حال آنکه آن محصول داده به فقرا حال آنها را خراب میکند پس حال خراب آنها نیست بودن او هست چون میخواهد ثابت کند هست اما نیست چون فکرش کوچک هست.و دلش کوچک.برای بودن دل بزرگدار که بودن ما همان فکر بزرگ ما هست.پس من اگر خوب گویم و مثل او نشوم تنها گوینده خوبی هستم. ولی او دارنده و برازنده خوبی ها هست او که فکرش بزرگ هست.حال آنکه وسایل کهنه دارد. اما شکفه نمیکند.شاید کسی به او یک بیل نو ندهد.اما طلبکار کسی نیست.او کسی هست که میتواند آزمایش های زندگی را رد کند.حال آنکه در نهایت هم به بیل نو نرسد و وسایل نو میداند برای معامله ماده کار نکرده و نا امید نمیشود.چون اینگونه رفت خدا هم با او معامله نمیکند بلکه چون معامله گر نبوده و طلبکار حاصلی را به او میدهد که آن را لیاقت دارد و آن اطمینان به خدا نه در ورای ماده بلکه در آنچه که یقین دارد خواهد داد.
در مبحث بازگشت روح که مبحث تخصصی و نیاز بردار به امورات مهمی از مسائل معنوی و پری در امر و روح القدس و مسائل اتصال قوی هست.پری از اینکه شخص بداند که کیستی او چیست و ماضی بعید گذشته او در فعل حال او چگونه در هم همان او میشود که هست که بود.اول قدرت یاری دهنده خداوند هست که در این امر میزان میدهد.مثال امر اینست شخص بگوید فلانی بوده که هست که بوده.حال شخص ندانسته از خود و شخصی که خود حقیقی بوده را در بود همان بودن میخواهد حال شخص فرد خوب یا بد بوده باشد مهم امر اینست که فلان شخص 200 مثال میلیارد پیروان دارد یا ندارد مهم امر حقیقت هست من بود همان بود که هست مهم هست.خود آن.حس آن و کاری که باید برای شخصیت های با رفتار گذشته مهمتر انجام گردد. پس شخص حقیقت بین دنبال خود همان بود که هست خواهد بود.چون آنست که حال بد یا خوب آن بسته به زندگی حال کیفیت همان کیفیت بدتر یا بد از بدتر.این میشود خصوصیات روحی و اخلاقی. اگر ترقی بیشتره باشد چه عالی.پس مسئله بازگشت روح یا رجعت مسئله سنگینی هست منتها لازمه ها علم امور تنها کفایت امر نمیکند بلکه مسائل هیپتونیزمو بازگردانی ذهن به شخص نمیشود گفت بی ریسک هست.پس شناخت در امر مهمتر بدون درصد خطای کمتر هست.اما جوینده یابنده هست.متخصصین علمی یا دانشگاهی سطوح عالی کار کنند معنوی کار کنندگی امر مهمتر میشود.اما چرخه هر کاری متخصصین دارد.اصولان هر کاری که شما فکر کنید که در جهان رویش کار نمیشود اشتباه هست. چون ما در جهان میلیارد انسانی زندگی میکنیم.بعضی فکر بر این میکنند فرکانس های انسانها با هم کار میکنند فرکانس های حالا تفکری امورات بدنی و هاله حیات که گستره پخش در یک ابعاد حتی درخت و انسان و حیوان را شامل میشود.مادون قرمز کار کنند این حیات را دریافت کردند.اما مثال امر که شخص بازگشت کرده و حافظه او پاک شده.انگار کیلومتر شماری صفر شده باشد و حالا کیلومتر بندازد .خب روح حیات همان روح هست.جسم مسئله سنگین دارد.و پدر و مادر اینها همه داره کار میشه در جهان هر مسئله ای.مهم روش بدون ریسک و خطای آنست هر چند هر امری که پیچیده تر شود مخصوصان در خصوص حالا یهود گویند سه مرتبه .مسیحیت تولد و الخصوص در انجیل بازگشت به رحم.و تولد معنوی که باز مبحث تمعید مسائل دگر دارد.و رجعت در اسلام.که اینقدر متواتر حدیث دارند. پس این مسئله نفی حیات بعد موت نیست. بلکه مثال در زندگی پس از زندگی یک مورد بود.که حتی گذشته شخص در امد و ارائه دادیم.روی این مسئله تخصصی و امورات زیادی هست .مثال تولد دوباره مثال یک وبلاگ دوباره آیا کیفیت آن بهتر میشود یا کمتر.این مثال هست.که کیفیت زندگی و بازگشت ارواح به جسم چیست.آیا شخصی دوبار.سه بار. رجعت پس از رجعت رجعت ها.یا در بوداییان تولد از تولد آن هم در کتاب راه حق مسائل سر انتقال به عالم روح در اسلام و ادیان هست. که سر تجربه گران و جمع بندی امور متخصصین پژوهشگران نه تنها یک مستند بدون کار بوده نه تا ریز ترین امور کار کردند.حالا در کشورها کار میکنند.هر کاری و هر امری که پیچیده تر باشد خب سختتر.بعضی مسائل مثال تصلیب عیسی اگر در مبحث قرآن و مسیحیت کنار هم بگذارید کتاب آیات و مثال کتاب حزقیال.اینها گیجی شما در مقایسه امر پسر انسان در میاید مخصوصان آیه ای در کتاب حزقیال هست.مهم.
والا مباحث سنگین فکر بدون پیش زمینه لازم باشد زوال عقلانی و خدایی نکرده جنون فکری میاورد باید مباحثی که پیچیده هست مثل تثلیث امورات ادیان رو با یک پیش زمینه از مسیحیت شناسی الهیات شناسی دانست.این آیه از کتاب حزقیال
9. آیا در حضور قاتلانت همچنان خواهی گفت که: ”خدا هستم؟“حال آنکه در دستان قاتلانت،نه خدا، بلکه انسان خواهی بود و بس؟
..