قطاری میرفت به سمت کوهی
قطاری میرفت به سمت رفتن
مسافر مانده در دل کوه
قطار رفته از شب
صبح ریل زندگی هست قطار شیب رفتن
فصل حرف های کوپه ای فصل حرف های ایستگاه ها
نور زفانوس مسیر تاریک بود
فانوس به دست مسیر باریک بود
رود بود و سنگ و گلالوده آب بود
نور بودو شب بودو فانوس ز راه بود
رود زنور فانوس زدریا شدو قایقی شد
موج بودو قایق به تلاطم فانوس زنور بود
ساحل کمی دور ولی راه چه نزدیک
دریا شویم ز رود گذر از نور چه راه بود
درون نگاه بارانیست
اینجا هوا هوایی طوفانیست
برایت واژه ها را تکانده ام قصه اول خط شعری فانوسی در بیابانیست
بتکان دریا را ماهی ها تکان خورده میخندند برای تن شدن آدمی قصه تنهائیست
شوریده موجی میزند ساحل را بزن ساحل دریا چراغانیست
بباران نقطه هایی را ستاره های دنباله دار کهکشانی درون زمین از زیبائیست
حسام الدین شفیعیان
دختر کبریت فروش گاز فندک فروش کیوسک روزنامه ی باطله
بلوار رسالت تابلو تابلویی که رسالت را به قضاوت پیوند زده
روشنایی تیره ای نارنجی از برش خط جارو زده
تابلوی مونالیزا را کودکی با بستنی خنده شکر زده
تئاتر باجه خالی نمایش نامه نویس مچاله کاغذی شهر از هیاهوی رشد گیاهان
صدای نوزادی که صحبت میکند با دیوار سایه های موازی گور گرفته
سالگرد تمام تهاجمات تاریخی ساعت شنی شن های ساحلی
روزگار بوق ممتد بوق های کارناوال زندگی
کارگران مشغول کار هستند طبقات آهن زده
خطوط آهنی آسمان را بر هم زده
پتک آهن پتک خاک پتک شن های روان
عصر فسفر عصر آهن عصر آجر عصر آهک
خط ثلثی خط به خط ثلث های رد شده مردودی از بی ثلث زده
سروده ای برای تمام تاریخ سروده ای مثل سمفونی های خاموشی
چراغ برق برف زده برف روی دل قلب را سیم خاردار و تفکر را پرنده
سه ستاره ی چند افتخاری ستاره های درب خروجی
گیشه های بدون آدم بلیط های بدون تماشاچی
سینمای صندلی های روح زده
فیلم درون جعبه ی مقوایی میلیمتر از دور لاستیک پنچر زده
فاصله ی شعر تا ستاره های آسمانی شعری برای فصل پائیز زده
حسام الدین شفیعیان