حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

الفبای بدون حرفم-شمع سوزان درون برون-مسافر کلمات

This shadow looks exactly like a man's head. Lone Peak, Big Sky, Montana. :  r/mildlyinteresting

در درون خود کوله باری از حرفم

من واژگان بارش از الفبای الف بدون حرفم

برایم نت هایی را فالش مکن که من نت چین نت های بی حرفم

زمستان قصه ی ما دارد آدم برفی من آدم برفی قصه های بی حرفم

سه نقطه تمام شعرهای ناسروده اولین سروده تاریخ بدون الفبای زندگی از الفبای حرفم

...

شمع دارد درون خود روشنایی از برون خود

شمع میسوزد برون خود در روشنایی برون خود

قصه میسوزدو شعر میسوزدو حرف روشن میشود

نقطه های سرگردان شعر را نقطه چین میکنند

پازل های خود خورده موش را درون پازل قطعه ای خورده

لانه از درون تنهایی بغض شعری درون فصل رویایی

امتداد تمام حرف های باران زده

سرما را هم آسمان بر هم زده

شور دویدن کودکی تندباد حوادث پائیز سرنوشت ممتد سکوت از رد شدن

انتهای تمام حروف  سرود زده دفتر تمام کاغذ ها را ورق زده

برگ داخل دفتر خاطرات را خیس باران نم نم پاک از حروف زده

شعر را قلابی درون تنهایی حروف را صید دل آتش زده

و منتهای تمام امتداد فصل بهار را فصل دیگر رقم زده

...

راه را  آه را دل را قصه را راوی را قطعات آدمی را

راه را درون غار را بار را زمین سرد را ماه را هوای ابری را

ناقوس درون شعله ور زده سوت سوت ایستگاه را ریل آهن زده

مسافری که میبرد درون خود کوله بار سفر

سفر در سفری که میبرد درون سبد از خالی از پر از خالی از واژه

واژه جوشش آتشفشان رویش فصل درون آتشفشان مذاب از ریختن درون خود

ساکت ترین کلمات رمان شلوغ ترین گیشه ی بمان صف طولانی مسافر کوچولو

ریختن سطل حروف درون کتابه قفس خورده از خاک

خاک درون قفس پرنده درون نفس شعر درون هجایا کلمات ماضی گذشته از بعید

سفسطه ی رد از انکار کلمات فلسفه ی ما بین شرقو و غرب داخل مرز جغرافیای ذهنی

خط استوای عقاید از دورچین مرغ و بال گرفته از فکر شلوغ

تمام تاریخ روزنامه های سبزی خورده ی گذشته

خود را قنداقه کن فصل تیتر خبرهای ناگذشته

فیل آهنی اسب مازاد از آهن تمام سفال های خالی

مدرنیته ی پست مدرن همان گذشته ی کلمات فصل نو

نو به نو شعر نو مدرن نو کهن نو

و خاطرات تمام بشریت نو...

...

حسام الدین شفیعیان

طلوع و غروب

File:Cumulonimbus capillatus in Lorraine, France.jpg - Wikimedia Commons

جسم ناسوتی سوت میکشد جسم ها روح میکشند

روح ها طلوع میکشند طلوع ها غروب میکشند

غروب ها شب میکشند شب ها روز میکشند

قفس جسم میشود روح قفس نمیشود 

روح قفسه میشود قفسه ها کتاب میشوند

کتاب ها فانوس میشوند فانوس ها کتاب میشوند

انسانها چه میشوند خاکها چه میبرند

و تابوت ها تار میزنند تار پیاپی میزنند

و خورشید ستاره را روز و شب را چرخش را و دور زمین چه میشود

حسام الدین شفیعیان

زندگی در تاریخ و رسم نگاه به تاریخ از تفکر

زندگی رسم نگاه ما به هم پیوند خوردن ها شده

در نگاه ما قمر چون ابر ناپیدا شده

وین زتاریخ زشمسی و قمر در هم نگر

وین زمانهای دگر در هم نگر

شب را چو ماه افروختن چون چراغی چلچراغی دوختن

زین زبعدو زین زقبلو زین زمانه در هم تنیده بر تاریخ از هم قصیده

شعر مخلوط نگاه آدمی

بر آن معجون نگاه آدمی

زین زبعدش قبل سخت در هم شکن در شکن شکننده شده

هر زمانی زین زتاریخ پر شده

پر پرواز عقاب را زخم خورده نه بر مرحم شده

خود قصیده شعری در پی آهنگ شده

مبهم از واژگان تلخ تر از تلخ شده

شب را روز روز را شب لیلو نهار غم شده

سرنوشت مختوم حکایت های دور

حکایت زین زبر باز باری از بر شده

قصه ی هجران دلتنگی شب روز تنهایی مبهم تر شده

حسام الدین شفیعیان

/غزل خوان شب/

/غزل خوان شب/

من با نغمه ها همسازم
یک غزل پر از آوازم
ایستاده بر بلندای زمان
دفتر خاطرات پر از نغمه شور سازانم
من با قافیه ها هم آوازم
با مصرع سرگردانی در سازم
سطر سطر جوهره ی یک شعر پر از سر آغازم
گلبانگ سرور اگر شعر پر کند
کوزه آبی پر از شعرو غزل و آوازم
خوانشی برد مرا دور غزل قمر از شمسی
من شمس نهارو لیل و شعر برای آنها سر آغازم
بلبل خوش سخن از منزل ما میگذرد
رهگذر آرام آی که شب میگذرد
فانوسی اگر راهی شوم در دل شب
من غزل خوان شب تاریک طلوع خوش این آغازم
حسام الدین شفیعیان

/رد شدن از خود درون ساختن زخود /

Wolken-Fotografie: Himmel, was guckst Du so? | ZEIT ONLINE

/رد شدن از خود درون ساختن زخود /

رد میشود مردی از سنگ بی قبری
سنگ در صدا آمد ای مرد چه میجنگی
گفتا زبهر رفتن گفتا زمرده افکن
نظر بیفکن از قبر ببین چه سرد هست مردن
ما تند دویده رفتیم ما کند دویده رفتیم
ای زنده زمردن مردن زتند دویدن
مرگ ارابه ران قصه مرگ اسب تیز دویدن
مرد از نظر زسنگی قبر از نظر زمردی
گفتا کجای قصه مردن دارد غصه
گفتا نگاه بیفکن دور ورت زسنگها
تاریخ نموداریست آغاز زپایان ربودن ها
گفتا زطفل افکن پیرو جوان بیفکن
افکنده شو زتاریخ رد شو زمردن از من
گفتا چه شد مردی گفتا زمرگ جستن
گفتا زجستنی تو خوب دونده افکنی تو
مرگ گهواره واره هستش کودک بغل زدستش
چندو زسن و سالی بغل فتاده آهی
نگاه نمود دوری نه سنگ بود نه قبری
خود در نظاره افکند خود مردنش بیفکند
زیر همی رفتن روی همی ماندن
بهر کفن بجنگی بهر کفن نیرزد
چون هر چه هستی ماند جز کفن زماندن
نه تن خود بماند نه پارچه نه سنگی
در این جهان نظر کن چند میلیاردو چندی
رفتن زرفتنی نو ماندن زماندنی نو
نه کهنه ماند نه نویی نه مانده چو زنویی
مرد سنگ را شکستش خود در میان شکستن
هم تاریخ شکستن هم ماهو هم به سالی
کودک زآواز شو چون ماه به ماه زسالی
هان ای که تند دویدی آهسته ران دویدی جستن دویدنی نو
جستن زنو زنویی مرگ ارابه ربودن جسم ارابه ران بودن
تاریخ را ورق زن نه اسب ماندو نه راندن نه ماه آن همان دم
نه خورشید زنودم دم دم زنو تولد دقایق گریه زخنده
خنده زنو گریه زبردن تابوت جهانی تابوت دواندن
شادی زقصه ها رفت گریه زقصه ها ماند
گریه زقصه ماندن شادی زقصه راندن
گفتا جهان نیرزد چون خنده چو زگریه
بین همی دو دم را فرصت زجای غصه
مرد را نگاه کردی قبر را نظاره کردی
سنگ را شکست تاریخ زیر دمی دمی نو
قاصدک شعر مرا برد کجا
قاصدی برد برای غم آن جا زنو
قصه از اول خط بود چه شد
یکی بودو یکی نبود چه شد...
شاعر-حسام الدین شفیعیان