پر شکوه چو آسمان که آسمان بر آن آسمان
بر نگاه ما چه جریان دارد
بر آسمان چه غوغایی از دریای بیکران
دریای زمین امتداد ش کجاست و آسمان انتهایش کجاست
آسمان نهایت اوج اقتدار چه آفرینش زیبایی در چشمان انسان
تفکر مایه نهال در بذر اندیشه درست
درست اندر درستی اندر نهال بذر درست
مزرعه ای که زمین آن آسمان آن آنی در آنی تفکر زآن
شکوه جلالو راه تفکر زآن هدف از اندیشه های بذر زآن
چراغدانی که شمعی بر خود شمع دگران شمع از شمع شدن های دگران
و این شعله چراغدان از دست اوج صعود نه سقوط بلکه راه درستی در بر چراغ
فانوسی که میبرد تاریکی مسیر را مسیری که میبرد به دریای بیکران ولی آسمان انتها
انتهای مسیر هر انسان تولد از تولد تولدی که نو شود در تولد نو شدن از رخت مادی
نو شدن از بر کندن رخت مادی بر رخت معنوی در بر اعمال چو جسم روح بر سبک از اعمال
رخت اندیشه چو معنوی شود تفکر جامه ای نو گیرد جامه نو در اندیشه گیرد
آری اینچنین هست انسان
حسام الدین شفیعیان
/زندگی در فصل ها/
من با وزن شعر سبک وزنم
توی کلمات رود نثر روان سمت دریای جملات تلاطم موج های خوش رقصم
من بادبان سرگردان باحرفم
یک سبد واژه ی سرفصلم
جایی در آخر شعر تخلصی بی اسم روی شعر مهری زده بر شعرم
در خواب و بیداری شور این فصلم
نشسته بر قوس رنگین کمان
دور دور رنگ این رنگین کمان خوش رقصم
سفرنامه ی بی سفر از سفرهای هر فصلم
توی دفتر شعرها پر از حرفم
روی قلم جوهره ی معنای هر فصلم
بارانی که میبارد روی قصیده ها در هر شعر خوانش هر نسلم
شاعر-حسام الدین شفیعیان
خط دو خط دگر خطهای دگری
نثرو دونثرروان زان روان زپیکری
بتراشو بتوازون تا سطر سطر شعر تو گل کند
بتراوش زقلم تا خط فکر تو زفکری زفکرهای دگری گل کند
بربتابان زقلم نورو دو خطی بکشان واژه را هل بده نقطه زبیتی بتراوش زتوانایی خطی زخطی دیگر
شمعو شمع پروانه دور قلم واژه را حرف بزن فریاد زهجایا کلمات را حرف دگر
دو سه بیتی غزلی خوانو غزل خوانی از این سطر دگر
منو من زمنی خود شکن از من زمنی تا زمن از من گذری بر دل ما چون هنری
مغز شعر از کلام همان فکرست زبیان از تو و من منو ما زمنی چون زمن از ما زما چون گذری
گذری از گذر شعر زبعدو زقبلو زماضی بعیدو زفعل حال چون زکمالات سو بگیر تا روشن فکنی
فکن از فکر دگر فکن از فکرهای دگری چون تو زبیتی زغزل در شکنی تو همان مرد سفری
حسام الدین شفیعیان
/خاطرات خوبی باشیم/
خاطرات فصل ها چه گوید
پاییزو زمستانو بهارش گوید
ای فصل دگر باره نو به نو شو درون
فصل نو شدن در تفکر برون
زتفکر برون آی زبذری نو شو
چون دگرباره جهان نو به نو نو شو
...
حسام الدین شفیعیان
/روزهای تاریک ،شب های روشن/
اینجا شبهایش بوی دلتنگی دارد
کلاغ قصه باز هم قصه ناگفته از زندگی دارد
برایم ساز میزنیو من با ساز زندگی شهر را تار میزنم
بلند زیر آواز میزنم غم را بیدار میکنم
کمی با او حرف میزنم
دفترم را که میخوانی
بدان برای اشکهایت کمی واژه کم داشتم بجایش نشدم شاید مرحمت اما برایت قصه از فردا بدون
کمی بودن از فالش میزنم
حسام الدین شفیعیان