مرد کلاه خود را مرتب میکند. و وارد کافه میشود. همه بلند میشوند.مرد تعظیم میکند.
داداش بیا کنار فوتبال رو برفکی کردی.
مرد فریاد میزند خاموش کنید تلویزیون را من آمدم.
عمو برو بیرون. وقتی اومدی نفهمیدیم کی بود اما وقتی رفتی حتما برات کف میزنیم.
راستی محسن بنظرت چند چند میشن.
به نظر من فوتبال نگاه کردن کار بیخودیه. خب پس چرا نگاه میکنی.برا اینکه من فوتبال دوست دارم.
پس چرا میگی بیخوده.برا اینکه بیخودی گل میزنن. اگه راست میگن پل بزنن.
بنظرم دیشب از 24 ساعت 25 ساعت فکر کردی.نه من عموما فکر نمیکنم. چون اصلان مغزم را خسته نمیکنم.
پس چجوری تا این نیمه تموم شده بگو برام چجوری زنده ای.من با فوتبال زنده ام. منو گرفتی.
باور کن من خودم بازیکن تیم ملی ماست بندی ها بودم.منتها درکم نکردند تو 17 سالگی بازنشسته ام کردن.
مگه چند وقت بازی کردی. تقریبا دو ساعت بازی کردم. که یک ساعت اون ذخیره بودم.نیم ساعت گرم میکردم.
نیم ساعت هم که خواستم بازی کنم.بازیکن به حرف مربی نکرد تعویض نشد. مگه تابلو نگرفتن برا تعویض
چرا ولی بازیکن داد زد هر کی میتونه بیاد منو تعویض کنه. مربی رفت وسط زمین که بازیکن گفت اگه نزدیک بشی به دروازه خودمون گل میزنم.
بعدشم دروازه بانو گروگان گرفت.گفت اگه تعویضم کنید دستکششو سوراخ میکنم.
خلاصه من به مربی گفتم من دیگه بازی نمیکنم. اونم گفت تو از الان بازنشتی منم نشستم.
خلاصه آخر بازی به اون بازیکن گفتم چرا نیومدی تعویض بشی گفت اهک مگه کشکه مگه دوغه من بیام بشینم نیمکت اونا بازی کنن من نگاه کنم که فهمیدم منطقش تو منطقه ی تعویض شدن نیست که خلاصه بازی شروع شده نگاه کن. ها دستت درد نکنه. اون مرده رو نگاه کن اومد تو تعظیم کرد داره کافه گلاسه با نیمرو میخوره.اه این دیگه چه موجودیه. ببین داره نیمرو میخوره بعد کافه گلاسه میخوره.خب هر کی یک سلیقه کجی ممکنه داشته باشه.این که من میبینم برج کج پیتزاست.واقعان حتما مخلوطم هست. اه با سس خردل هم که حساب کنی مخلوط فقط خردله. میگم واقعان اگه تیمت ببره چکار میکنی. هیچی این بازی رو حدودا دویست مرتبه نگاه میکنم. راستی چی شد توپ خریدی. نه بابا نشد فعلان با همون پلاستیکیه بازی میکنیم. تازه مجید توپو زد تو خارا پنچر شد . الان با جوراب پیچ بازی میکنیم. اه چقدر تلاشتون بی وقفه هست. کسی که بخواد بره تیم ملی باید از تیم خاکی شروع کنه. اگرم خاکی نبود از آسفالت شروع کنه.منتها مهم افق روبرو هست. کدوم افق. همون افق دیگه.آهام افق همیشه هست. اما مهم نگاه ما هست.نه اتفاقان من اعتقادی به نگاه ندارم. فقط لگد زیر توپ.تازه اگرم بازی حرفه ای بخوای رونالدو هم از همین زمین خاکی محله ما شروع کرد.چی از همینجا آره بابا رونالدو اصلیتن مال محله دوغ آباده. تو شناسنامه زدن برزیل.اما خودش به من گفت. چی گفت. در گوش من گفت. چی گفت. گفت خالی نبند.خلاصه کار نداریم ولی رونالدو هم اگه رونالدویه. قبلان ریوالدو بوده.چجوری همینجوی.راستی تا حالا فکرشو کردی. چی. که بری بر نگردی.تو چی تا حالا فکر کردی اگه یه روز بری سفر.خب میرم .بری زاینجا بیخبر خب میرم. راستی چرا ما نتونستیم بریم تیم استانی.میدونی ما تو محله گم شدیم. کسی مارو کشف نکرد غیر ادیسون که اونم برق محل رو زحمت کشید راستو ریست کرد.اصلان تمام موفقیت ها از اشتباهات شروع شده. من خودم یه روز زدم دست بازیکن تیم رو شکستم. اونم زد کله منو شکست. گفتم من اشتباه کردم. گفت منم جبران اشتباهتو کردم.گفتم بیا با من مدارا کن. که زخمی هستم. گفت اگر از من پرسی تو نازک دلی خسته هستی. گفتم. بیا بریم از اینجا که قدر ما رو نمیدونن گفت کجا گفتم همونجایی که آهو لونه داره. گفت بله.خلاصه کار ندارم. اما مهم اینه که آدم وقتی میخواد فوتبال نگاه کنه. یکی مدام حرف نزنه. یعنی منظورت با منه. نه با خودمه. آهام.میدونی استرس فوتبال منو به حرف میاره. چون همیشه.با یک گل بهار نمیشه.الان ده تا گل خوردیم. تو حالتی هستم که انگار تمام وجودم یخ کرده. مثل آدم برفی شدم. مهم نیست مهم بودنست. پس مسئله چیست. گل خوردن.
راستی من دیگه طاقت دیدن بقیه بازی رو ندارم.دلم شکسته. فکر نمیکردم. اینجوری بشه. انگار بازیکنان حریف میخوان هر دقیقه یه گل بزنن. منتها دلشون نمیاد. چون دروازه بان نشسته و میگه تا نزارید ما یه گل بزنیم هر دقیقه یک گل میخورم.
اونا هم همه خوشحالند. میگن همین روحیت هست که مارو تقویت به گل زدن بیشتر کرده.
مربی هم که قهر کرده رفته. میگه دیگه این پا یاری رفتن هم نداره اما رفت.خلاصه بیا ما هم بریم. میدونی چرا. چرا؟برا اینکه این یارو مرده داره حالمو بهم میزنه. حالا نیمرو ریخته تو کافه گلاسه هم میزنه میخوره بیا بریم...
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان