کامبیز که الک الک همینجور راه میرفت یک شی ناشناس رو پیدا کرد اول لگد زد بهش پاش که داغون شد فهمید اون یک شی بدشانسه که به پای اون خورده چون این اول ماجرا بود.کامبیز اونو برداشت یک نفر از درونش سوت زد. گفت تو کیستی که سوت میزنی گفت من غولم منتها نوع ورژنم جدیدتره سوتیم گفت سه سوت بیا بیرون ببینم تو چطوری هم غولی هم سوت میزنی.اومد بیرون بعد کلی سلام و احوالپرسی چایی خوردنو دیزی خوردن گفت من میخوام برم.کامبیز گفت مگه داریم دیزی چایی میدونی چقدر شده.گفت تو چه آرزویی داری معلومه آدمه حسابگرایی هستی گفت بله من دیزی الکی نمیدم بدون اینکه غولی منو بپیچونه.گفت غول دیدم اما اینجور که بخواد بیادو بره ندیده بودم.گفت حالا ارزو کن گفت سه میلیاردو دویست بیست دو هزار تومن میخوام غول نگاه کرد گفت یارانه به من تعلق نمیگیره ولی دویست تومن دارم که اونو از نفر قبلی بیست سال و اندی پیش قرض گرفتم گفت تو چجور غولی هستی که آرزو بر آورده نمیکنی تازه پول دستی هم میگیری.گفت من غول چراغم منتها تو چراغ که چیزی پیدا نمیشه جز فضایی تاریک و حزن انگیز . گفت الان مزنه اجاره یک چراغ جادویی چنده گفت بستگی داره کجا باشه اگه دو متری پنت هاووسش بخوره به بندر لنگه یا بخوره به جزایر کنار امارات فرق داره. گفت الان مزنه چراغش چنده. گفت قبضش زیاد میاد ولی الان چراغ داریم با بنزین کار میکنه منتها راه میان برش میره به بلوار آرزوها. گفت من این حرفا نمیفهمم یک خانه داریم نصفه ساخته اونو ببر بالا بعد ببر بالاتر گفت الان تراکم نمیدن اونقدر گفت جلل القدرت چه غول به روزی گفت من ویندوزم سون حتی جدیدتره گفت الان شما بخوای یک ارزو برما بر آورده کنی چکار میتونی کنی. گفت باید یک بیل بر دست بگیری سر گذر واستی که اومدن بتونی بپری تو ماشین پروازی یا اگه شده از تو پنچره. گفت اه اینکه خودمم بلدم. گفت ارزوتو بر آورده کردم مشاوره دادم در حد تیم ملی.گفت نه بدون اینکه بیل بزنم میخوام یک مغازه دارم اون توش پر اجناس مارک لوکس بشه منتها کاراژه مغازه تجاری نمیدن تو کاری کن تجاری بشه.گفت آرزوت زدم به رییس کل غول های منطقه چراغ های نو گفت این شخص فکر کرده ما غول کجایی هستیم ما نه جمهوری خواهیم نه دموکرات گفت پس چه فایده دارید گفت ما آرزو بر آورده میکنیم فقط همین گفت من میخوام سقف اتاقم پر یاس بشه کف اتاقم پر اطلسی گفت برو گل بخر از سر بازار مس گر ها اونجا غرفه گل زدن تقاطع بلوار بعد بیا بکار منتها سقفشو دیگه با خودت. گفت اینم که بر آورده نکردی اصلان چراغت بدرد خودت میخوره پول دیزی چایی که خوردی بده گفت ندارم که غولو یک فصل کتک زد جوری که چراغش افتاد شکست. غول گفت پول چراغمو بده.گفت ندارم غولم یک فصل اونو کتک زد. خلاصه با وساطتت دو تا غول دیگه دعوا خاتمه یافت و چراغ با کلی چسب بهم چسبید منتها غول مدتهاست سر گیجه داره هی چراغ شل میشه میفته بعد چسب قطره ای محکم میزنن صفت میشه باز خلاصه چراغ حالت خود اولش از دست رفته مدام غول درونش تاب میخوره و حالا غول دنبال یک سی متری تو مرکز شهر رفته اجاره ها بالاتره رفته سمت شرق بعد خونه اونجا چراغی ندارن تازه سقفشم باید چراغ باران باشه بعدش دیگه غول رفت ترک تحصیل کرد والان داره در لبنیات فروشی ماست و دوغ میفروشه. و هر کی میاد میگه اگه چراغ جادو تحصیل میکرد الان میتونست آرزو بر آورده کنه. و کلی خریداران متنبه میشن جوری که چندتاشون ترک تحصیل کردند.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان