در ابتدای کلمه دریا بود
و کلمه دریا شدو باران شد
همه چیز نو شدو فصل بهاران شد
حیات عشق آغازو قصه آغاز شد
و نور فانوسی شدو تاریک زدود
شخصی بود که میگفت نور آمد
او راه بودو رود دریا شدو عشق آمد
نزد خاصان خود آمدو فانوس شد
کلمه جسم عشق شدو کلمه باران شد
ندایی در رسیدو ندایی باران شد
فصل نو شدن همچون نزول روح باران شد
در میان همهمه گفت که راه اینست
راه روشنو دریا اینست
به جهان رخ بنمایان که دریا اینست
گفتا سخن از جلال عشقی گفت جلال باد بر آن نام که روشن عشقی
زدریا ی جلیل تا طبریه راهی خود ما بین زدریا راهی
ناصره فصل رد شدن از مصر بود
این راه طولانیو ناصره راه بود
تا به اورشلیم برفتو تا جلیل و تا اردن
همه فصلهای تاریخ راه فردا بود