کافه را باز کردم در خیال خود
در بر میز شعر کسی نشسته در تفکر خود
کافه را باز کردم در خیال تو
روبرو پنچره ی شعر انگیز
قهوه ی یخ زده ی دفتر کاهی جوهر
کافه را باز کردم در خیال رویا در خیال ابری
اینجا فصل شعر سرد برایم میشد
و من از فصلی گفتم در پائیز
کافه را باز کردم بازگرد ای مسافر شب ها...
حسام الدین شفیعیان